آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

با نخل و آدم در بَم

این گونه که بی‌خیال

گیسو به باد سپرده‌اند

این نخل‌های رقصان بر بامِ آسمان

شکی نمی‌توانم کرد

که ریشه در ناچیزی من داشت

                    نه ناتوانی این غولِ آهنین

که پنجه در خاک می‌کرد

می‌کاوید

و بازم نمی‌یافت

در زیر دیوارِ کوتاهِ خودم

نیمی شکسته

                    نیمی بر جای.

فاجعه در حقارتِ من بود

نه در صلابت تک لرزه‌ای شش رشتری

در کم‌تر از شمارشِ یک

                               تا

                                       دَه.

***

در باغ‌های بم

آدم

یک نخل اوفتاده نمی‌بیند.

 

علی‌محمد حق‌شناس

نظرات 5 + ارسال نظر
پاتوق 2 دی 1384 ساعت 05:46 ب.ظ http://patogh.blogsky.com

خیلی عالی بود ٬ این انسان هست که متزلزله نه هیچ چیز دیگر.

غبار 2 دی 1384 ساعت 06:55 ب.ظ http://www.saraaye-bi-kasi.blogspot.com

سلام شعر قشنگی بود

نرگس 3 دی 1384 ساعت 06:10 ب.ظ http://maktoub.blogsky.com

سلام!
شعر قشنگی بود در آستانه ی دومین سالگرد بم!
شاد زی!

امیر 4 دی 1384 ساعت 02:20 ق.ظ

سلام.به واقع انچه هنوز داری اش آنی است که من در پس دستورهای بی شمار دارویی گم کرداه ام. خوش باش که حالی نیکو و اتفاقی خوش هنوز تو راست. و حسادتی است مرا از انچه دور افتاده ام از هر چه خواندن و نوشتن و عاشقی نمودن..

امیر عزیز
شما را از دور، درودی پرشور می فرستم.
امید که "در پس دستورهای بی شمار دارویی" مرهمی برای جان آرزومندت بیابی ...

کاکتوس 7 دی 1384 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام تبریک بابت وبلاگ جدید ... وبلاگ من رو هم لینک کن مرسی ... www.kaktooss.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد