این گونه که بیخیال
گیسو به باد سپردهاند
این نخلهای رقصان بر بامِ آسمان
شکی نمیتوانم کرد
که ریشه در ناچیزی من داشت
نه ناتوانی این غولِ آهنین
که پنجه در خاک میکرد
میکاوید
و بازم نمییافت
در زیر دیوارِ کوتاهِ خودم
نیمی شکسته
نیمی بر جای.
فاجعه در حقارتِ من بود
نه در صلابت تک لرزهای شش رشتری
در کمتر از شمارشِ یک
تا
دَه.
***
در باغهای بم
آدم
یک نخل اوفتاده نمیبیند.
علیمحمد حقشناس
خیلی عالی بود ٬ این انسان هست که متزلزله نه هیچ چیز دیگر.
سلام شعر قشنگی بود
سلام!
شعر قشنگی بود در آستانه ی دومین سالگرد بم!
شاد زی!
سلام.به واقع انچه هنوز داری اش آنی است که من در پس دستورهای بی شمار دارویی گم کرداه ام. خوش باش که حالی نیکو و اتفاقی خوش هنوز تو راست. و حسادتی است مرا از انچه دور افتاده ام از هر چه خواندن و نوشتن و عاشقی نمودن..
امیر عزیز
شما را از دور، درودی پرشور می فرستم.
امید که "در پس دستورهای بی شمار دارویی" مرهمی برای جان آرزومندت بیابی ...
سلام تبریک بابت وبلاگ جدید ... وبلاگ من رو هم لینک کن مرسی ... www.kaktooss.blogfa.com