پیشنوشت: داریوش شایگان از معدود اندیشمندان ایرانی است که که افکار و نوشتههای عمیق، جسورانه و گاهی گیج کنندهاش همواره بخشی از ذهن مرا به خود مشغول کردهاست. چاپ مقالهای از او در شمارهی اخیر مجله "بخارا" که با اندکی جستجو متوجه شدم که باز گفتار بخشی از فصل ششم کتاب "افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار" اوست، انگیزه و منبع اصلی تدوین نوشتار زیر بشمار میآید.
***
۱- تفاوت آمریکا و اروپای کهن در چیست؟ «ژان بُدریار» به این موضوع نه در چهارچوب عقاید قالبی و نخنما، که از منظر چگونگی ادراک تصویر نگریسته و واقعیتی اساسی را مطرح میکند: «آنها (آمریکاییان) از فکر واقعیت میسازند، ما واقعیت را به فکر یا ایدئولوژی تبدیل میکنیم.» چرا چنین است؟ چون: « تازگی آمریکا در برخورد سطح اولیه (بدوی و وحشی) با سطح سوم (وانمودهی مطلق) است. در آنجا سطح دوم وجود ندارد. درک این وضعیت برای ما دشوار است، مایی که همیشه سطح دوم، یعنی سطح تامل، دروننگری و آگاهی شوربخت (conscience malheureuse) را ترجیح دادهایم.»
۲- منظور از سطح اول، دوم و سوم چیست؟ هر تصویر محملی دارد که این محمل جز آیینه نیست. رابطه تصویر و آیینه نیز بر حسب نوع و غنای نگاه ضرورتاً متفاوت است: نگاه ممکن است فضای ورای آیینه را ببیند، یعنی آنچه را که در عین مکشوف شدن محجوب و مستور میماند، دریابد؛ ممکن است از محدودهی تقابل دیالکتیکی تصویر – آیینه فراتر نرود؛ ممکن است از چهارچوب خود خارج شود و تصاویر خودمختار خارقالعاده بیافریند، آنچه که در رشد چشمگیر و مفرط رسانهها و مجازی سازی شاهد آنیم. صورت نخست، تجلی نوعی هستی شناسی صور معنوی است، تصاویر هنوز از هالهی آسمانی خود بهره دارند؛ در صورت دوم در بطن مناسبات دیالکتیکی آگاهی شوربخت قرار داریم؛ و در صورت سوم سر و کار ما با وانموده، حتی میتوان گفت با وانمودسازی، است. به دیگر سخن این سه حالت به ترتیب معادل فرا واقعیت، واقعیت دیالکتیکی و ابر واقعیت است. فرهنگ سنتی جامعهی ایرانی به نخستین، اروپا به دومین، و آمریکا به سومین مقوله تعلق دارد.
۳- همهی توصیف بُدریار مؤید این معناست که آمریکا سطح دوم را تجربه نکردهاست: «آمریکا یک هولوگرام (تمامیت نمای) غول آساست، زیرا هریک از عناصر آن در برگیرندهی کل اطلاعات است.» آمریکا یک وانموده است که به برکت وجود آن هستی دنیا منوط به تبلیغات است. هدف بدریار از این گفتهها تاکید بر این توانایی ویژه فرهنگ آمریکاست: قدرت ایجاد دنیایی از وانمودها که در آن تصویر، همچون در فیلم رز ارغوانی قاهره وودی آلن، پردهی سینما را میدرد، بیرون میاید تا زندگی مستقلی آغاز کند و نوعی ابر واقعیت به وجود آورد.
۴- بدین ترتیب است که میتوان گفت سبک زندگی آمریکایی تخیلآمیز است، میتوان گفت در حکم «پیشروی تخیل در واقعیت است». در چنین دنیایی تصویر فاقد محمل است، مرحله ویدئو جایگزین مرحلهی آیینه شده و تصویر دیگر مصداقی جز خود ندارد، به طوری که وانمودسازی اکنون یه معنای تبلیغ تصویر برای تصویر است، واقع زندگی به سینما تبدیل شدهاست. دیگر اجسام نیستند که سایه ایجاد میکنند، بلکه «سایهها هستند که جسم خود را به وجود میاورند، جسمی که خود سایهی یک سایه است». به قول "پییر لوی": «هر فعلیت فلسفی، از ابتدا اساساً بر گذر از قوه به فعل مبتنی بوده است، در حالی که آنچه در روزگار ما در حال وقوع است «تبدیلی معکوس» است، یعنی اکنون فعل است که به قوه تبدیل میشود.»
۵- در خارج از چارچوب این نوشتار، تذکری را بایسته میدانم: جهان ایرانی – اسلامی که ما به آن تعلق داریم در قبال این تغیرات و جهشها، وضعیتی کمابیش منفعل دارد. نه فقط به سختی قادر است از فکر واقعیت بسازد، بلکه از بازنمایی درست واقعیت مدرن نیز عاجز است. مشکل او نه ابر واقعیت است و نه آگاهی شوربخت، از هستیشناسی صور معنوی نیز که بیشترها نگاهش را به جهان عمق میبخشید دیگر بهره ندارد؛ در سرزمینی بیصاحب، در وادی سرگردانی، میزید و چارهای ندارد جز آنکه یا به تسلیم و اطاعت محض تن در دهد، یا مثل مردم آسیای جنوب شرقی در راه دشوار پیوستن به نظم جهانی گام نهد، و یا همچون بعضی از مسلمانان به شورش و طغیان روی آورد. این همان چیزی است که بدریار به درستی ظهور ناگهانی «دگربودگی» مینامد.
سلام خیلی جالب بود راستش مونده بودم چرا امریکای ها تا حدودی با اروپائی ها فرق دارند این مقاله یه کمی فهم این موضوع را برام راحتر کرد