آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

بهارِ ایرانشهر

روستای برغان

 

فرِّ بهار بین که به آفاق، جان دهد

هر بوته را هر آنچه سزا دید آن دهد

 

پارینه آنچه بادِ خزانى ربود و بُرد

آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد

 

سختم شگفت آید ازین هوشِ سبز او

کز هر که هر چه گم شده او را همان دهد

 

بر فرقِ کوه سوده الماس گسترد

دامانِ دشت را سَلَبِ پرنیان دهد

 

زان قطره‏هاى باران بر برگِ بیدْ بُن‏

- وقتى نسیم بوسه بر آن مهربان دهد -

 

صدها هزار اختر تابان چکد به خاک‏

کافاقشان نشان ز رَهِ کهکشان دهد

 

آن کوژ و کژ خطى که برآید ز آذرخش‏

طرزى دگر به منظره آسمان دهد؛

 

پیرى‏ست رعشه‏دار که الماسْ پاره‏اى

خواهد به دستِ همسرِ شادِ جوان دهد

 

آید صداى جوجه گنجشک، ز آشیان‏

- وقتى که شوقِ خویش، به مادر، نشان دهد -

 

چون کودکى که سکّه چندى زعیدى‏اش‏

در جیبِ خود نهاده، بعمدا، تکان دهد

 

آید صداى شانه سر، از شاخِ بید بُن،

وقتى که سر به سجده تکان هر زمان دهد؛

 

گویى که تشنه‏اى به سبویى، تهى ز آب،

هوهو، ندا مکرّر، هم با دهان دهد

 

گیرم بهارِ بندرِ عباس کوته است‏

تاوانِ آن کرانه مازندران دهد

 

آنجا که چار فصل، بهار است و چشم را،

سوىِ بهشت پنجره‏اى بیکران دهد

 

نیلوفرِ کبود هنوز، آسمانْ صفت،

در خاکِ مَرْو، ز ایزدِ مهرت نشان دهد

 

شادا بهارِ گَنجه و باکو که جلوه‏اش

راهت به آستانه پیرِ مغان دهد

 

از سیمِ خاردار، گذر کن تو چون بهار،

تا بنگرى که بلخ ترا بوىِ جان دهد

 

زان سیمِ خاردارِ دگر نیز برگذر

تا جلوه خُجَند بهارى جوان دهد

 

زان سیمِ خاردارِ دگر هم گذاره کن‏

تا ناگَهَت بهارِ بخارا توان دهد

 

قالیچه‏اى‏ست بافته از تار و پودِ جان‏

هر گوشه‏اش خبر ز یکى داستان دهد

 

امّا چو نغز در نگرى منظرش یکى‏ست‏

کاجزاش یاد از سُنَنِ باستان دهد

 

در زیرِ رنگ‏هاش یکى رنگ را ببین‏

رنگى که صد پیام ز یک آرمان دهد

 

گوید: یکى‏ست گوهرِ این خاک اگر چه یاد،

گاه از لنین و گاه ز نوشیروان دهد

 

گر خاک گشته در قدمِ لشکرِ تتار،

ور «بوسه بر رکابِ قزِل ارسلان دهد»،

 

امّا همیشه، در گذرِ لشکرِ زمان،

سعدیش عشق و حافظش اَمن و اَمان دهد

 

وانگه ز بهرِ پویه پاینده حیات‏

فردوسى‏اش روان و ره و کاروان دهد. 

محمدرضا شفیعی کدکنی - اسفند ۱۳۵۸

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد رضا ویژه 26 اسفند 1384 ساعت 10:09 ب.ظ http://safiredalat.persianblog.com/

با سلام
برای نخستین بار وبلاگ شما را بازدید نمودم. آنچنان که بر می آید بسیار به فرهنگ ایران زمین دلبسته اید. امیدوارم از این پس بیشتر با یکدیگر در ارتباط باشیم.
پیروز باشید

بازباران 27 اسفند 1384 ساعت 09:46 ق.ظ http://bazbaran.ir

عید نوروز آمد و هر روزمان نوروز باد
شام ایران روز باد
سال نو مبارک
کمیته اطلاع رسانی
جبهه مشارکت ایران اسلامی حوزه اصفهان

رشید 27 اسفند 1384 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.rafighesorkh.blogfa.com/

سلام به حاج اکبر!
ممنون میشم اگه آخرین مطلب وبلاگ من در سال ۸۴ را بخونی.در ضمن سالی موفق و سر شار از انرژی هسته ای برایت آرزو می کنم.!!!

مسافر 24 مهر 1385 ساعت 10:57 ق.ظ

فصل خزان در گذشت صبح بهاران رسید
زنده شدند گل رخان نوبت یاران رسید
همچو قیامت زقبر غنچه بپا خواسته
ابر بهاران کنون غرق نثاران رسید ....



متشکر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد