این ترانه را سالها پیش دوستی بسیار عزیز و غربتنشین به عنوان هدیه نوروزی به من ارزانی داشت. بارها آن را شنیدهام و نه تنها از آن خسته نشدهام بلکه با هر بار شنیدن و خواندنش سوزی در جانم گرفته و شوری شیفته و بینایم کرده است. همانگونه که امروز خواندن گوشهای از آن دوباره من را به شور و شگفت آورد و در اینجاست که به گمانم هنر با زمان بیگانه میشود و زمان این فرسایندهی نیرومند و نستوه و چیرگیناپذیر که هر نویی را کهنه میگرداند و هر زندهای را میمیراند، آنگاه که کارش به هنر میافتد، توان فرسایندگیاش را از دست میدهد و از تلاش و تکاپوی در ویرانگری و میرانندگیاش بازمیماند.
نام آهنگ: My immortal
خواننده: Evanescence
دانلود download (حجم: 6.1 مگابایت)
I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
And if you have to leave
I wish that you would just leave
'cause your presence still lingers here
And it won't leave me alone
These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
When you cried I'd wipe away all of your tears
When you scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have all of me
You used to captivate me
By your resonating light
Now I'm bound by the life you left behind
Your face it haunts my once pleasant dreams
Your voice it chased away all the sanity in me
These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
When you cried I'd wipe away all of your tears
When you scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have all of me
I've tried so hard to tell myself that you're gone
But though you're still with me
I've been alone all along
When you cried I'd wipe away all of your tears
When you scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have all of me
پسنوشت: فایل کمحجم این ترانه را میتوانید از اینجا دریافت کنید. از راهنماییهای مانی عزیز سپاسگذارم.
چند روز قبل از علیرضا محمدیزاده عزیز شنیدم که روزنامهی «آینده نو» یکی از سخنرانیهای ملکیان در اصفهان را که متن آن برای نخستین بار در وبلاگ عقلانیت معنویت منتشر شده بود چاپ کرده است و او در این خیال و تصور که برای این کار از من و یا دیگر نوسیندگان آن وبلاگ و یا از کانون توتم اندیشه که آن سخنرانی را برگزار کرده بود اجازهای گرفته شده است. امروز لینک آن در سایت روزنامه بدستم [۱ و ۲]. جالب است، در آن هیچ اشارهای به منبع مطلب نشده است و در عین حال حتی به خود این زحمت را ندادهاند که اشکالات تایپی و یا ویرایشی متن اصلی را اصلاح کنند. قسمتهایی از متن را نیز بی هیچ ملاحضهای به صلاحدید خودشان جرح و تعدیل کردهاند و اینقدر احساس مسئولیت نکردهاند که لااقل در محتوای اصلی آن دخل و تصرفی نکنند.
بازهم قصهی تکرای کپی رایت که ظاهرن هیچ جوری به خرج اهالی مطبوعات ما نمیرود. روزنامهی آینده نو ادعای اصلاحطلبی دارد و تا آنجا که من میدانم امین بزرگیان مسئولیت سرویس اندیشه آنرا به عهده دارد – امین بزرگیانی که مقالات خوبش در ماهنامه آفتاب هنوز از یادم نرفته است - پس چرا باز هم با این همه ادعا به بدیهیترین حقوق هم احترام نمیگذارند و اینطور از سر بیمسئولیتی رفتار میکنند؟ یک تماس کوتاه با نویسندگان وبلاگ یا کانون توتم اندیشه و صلاح و مشورت با آنها اینقدر کار سختی است؟ پس آن ایمیلهای وامانده سمت چپ وبلاگ عقلانیت معنویت و یا سایت رسمی کانون توتم برای چیست؟ اصلاً اینها بهکنار، آیا فکر نمیکنند که شاید مؤلف و صاحب اصلی آن مطلب - مصطفی ملکیان - هم نخواهد که فلان مطلباش در فلان نشریه منتشر شود؟ (که در این مورد مشخص آقای ملکیان از من خواسته بود آن سخنرانی در هیچ نشریهای چاپ نشود).
چند بار سعی کردهام که با یکی از مسئولین آن روزنامه صحبت کنم ولی مثل اینکه کاری از دستام بر نمیآید؛ فقط از اهالی آن مطبوعه میخواهم قدری به اساس غیراخلاقی و عواقب غیرفرهنگی این اقدام فکر کنند. همین!
با بحثی که در وبلاگ "اندیشه کن..." پیرامون پارهای از آرای مصطفی ملکیان به راه افتاد است و من نیز به خاطر سابقه فکریم بدان - البته از نظرگاهی دیگر - وارد شدهام (در بخش نظرات)، امروز بهصورت اتفاقی به "روز نوشت"ی برخوردم که زمانی در گوشهی سمت چپ این وبلاگ مینوشتم. اگرچه آن نوشته "سرپایی و کوتاه" در آن زمان اشاره به هیچ فرد و یا موضوع خاصی نداشت و هنوز هم ندارد اما بهگمانم از زاویهای "کاملاً خاص" برای برسیدن و پژوهیدن آن چه نوشتهام جندان هم بیراه نیست.
«...گاهی با خود فکر میکنم که چه چیز ما انسانها را آدمیتر میکند؟ و به طور خاص در خود غوطه میخورم تا ببینم کجا احساس انسانی بیشتری نسبت به خود دارم... فکر میکنم انسان به واسطهی ضعفهایش انسان میشود نه به واسطهی فرادستیهایش... آدمهای زیادی میشناسم که جایگاه اجتماعیشان مانع از ابراز ضعفهایشان میشود. همیشه با خودم فکر میکنم مگر میشود کسی در میان جمع، بغضی نترکانده باشد و به عمق احوال انسانی رسیده باشد؟... مگر میشود کسی در خصوصیترین حریمهایش لگام سخن عاطفی را رها نکرده باشد و به معنایی انسانی رسیده باشد؟... مگر میشود کسی در بازی ناز و نیاز با معشوقش وارد نشده باشد و بعد لاف آدم شناسی بزند؟... راستی ممکن است کسی تا کنون دورهای افسردگی را طی نکرده باشد و بفهمد انسان چیست؟ امروز نیز فکر می کردم قوام و دوام انسان به همین ضعفها و فرو دستیهاست... انسانهای منزه بیش از آنکه بیواسطه به کار انسانهای گوشت و خوندار بیایند پشتوانهی کتابها و مکاتب و ایدئولوژیهایند...»
امشب فیلم "بیوفا" - Unfaithful - را دیدم. روایتی اثرگذار از خیانت؛ بازی تلخی که برندهای ندارد اما تا آنجا که من در اطرافم میبینم متاسفانه هرروز بازارش پر رونقتر میشود. بازیهای فیلم بخصوص بازی "دایان لین" - Diane Lane- و همچنین نحوه پردازش داستان فوق العاده بود و توصیه میکنم آن را حتماً ببینید. این مقاله آرش نراقی هم که با عنوان ملاحظاتی اخلاقی درباره خیانت در روابط زناشویی منشر شده است میتواند مدخل خوبی برای بحثی اخلاقی درباره این موضوع باشد. اگرچه واکاوی روانشناسانه "خیانت" محتاج توجه بیشتری است و متاسفانه هرچه جستوجو کردهام کمتر بحث مبسوطی در اینباره یافتهام.