مسعود برجیان در بخش نیم نگاه وبلاگ خود در نوشتهای تحت عنوان "غفلت از سنت زایا" به مقالهای "درخشان و بینظیر"! از تقی رحمانی اشاره کردهاست که از "زاویهنگاهی بکر و نغز" به مصاف روشنفکران و بنیادگرایان رفته و "پرسشهای مردافکنی درانداخته" است. بنظرم آنچه مسعود "چشمههای جوشان و فیاض سنت" مینامد جز به تکرار توهم «آنچه خود داشت» راه نمیجوید؛ توهمی که بنظرم نهتنها بکر و تازه نیست که سالهاست دلهای بسیاری را در کشورهای جهان سوم ربوده است و در کشور خودمان نیز این بحث در قلمرو اندیشه با آلاحمدها و شریعتیها تحت عنوان «بازگشت به خویشتن» آغاز شد و در خلط بیسابقهای بسیاری از مفاهیم اندیشه مدرن از مضمون اصلی خود تهیشده و باعث آشفته بازاری در مفاهیم مدرن راهیافته به کشورمان شد که هنوز که هنوز است گریبان از دست او آزاد نشده است. باید به خوبی آگاه بود که تمایزی کاملاً متفاوت بین دو دستگاه مختصات فکری اندیشه مدرن و سنتی وجود دارد و خلط مباحث این دو دستگاه به التقاطی میانجامد که نه تنها راهی به دهی نمیبرد بلکه لغزشگاهی خواهد بود برای آنچه امروز بدان گرفتاریم. پایههای هستی شناسانه و شناختشناسانهی اندیشهی سنتی و مدرن کاملاً متفاوت و در بسیاری از موارد متضاد است و بنابراین نمیتوان به جای پرداختن به مدرنیته و مبانی آن در موزهی گذشته پرسه زد و به هر روی باید گفتهی فرانسیس بیکن در شکستن بتهای ذهن و قبیله و بازار و غار را همواره به یاد آورد و با خویش این سخن سمیرامین را باز گفت که «تاریخ انباشته از لاشهی جامعههایی است که بهموقع موفق نشدند.»
قبل از آیتالله صالحی نجفآبادی میتوان علامهی نائینی و تنبیهالامة و تنزیهالملة او را بهیاد آورد که کوششی نظری او برای بازخوانی سنت و دست اندازی در "چشمههای جوشان و فیاض" آن نتوانست به تأسیس و تدوین اندیشه سیاسی مشروطه خواهی در ایران بینجامد. البته از این نکته نیز غافل نیستم که او توانست با تکیه بر اصول سنتی و فقهی خود، راهی را هموار و یا به عبارت بهتر موانعی را در راه جنبش مشروطهخواهی مرتفع کند. ولی آنچه میخواهم بگویم آن است که چنین بازخوانیهایی از سنت در بهترین حالات فقط همین کارکرد را خواهد داشت نه تأسیس و تدوین یک فلسفه سیاسی مدرن که آن کار کسانی است که در دستگاه فکری دیگری تنفس میکنند. درباره حقوق زنان هم اینگونه است؛ حقوق زنان در دنیای امروز برخواسته از "انسان محوری" مدرن میباشد و این را چه کاری به "خدا محوری" و یا "طبیعت محوری" اندیشهی سنتی؟ سخن این نیست که دوران سنت سپری شده است و نیازی به مردهریگ منسوخ و متروک آن نیست بلکه آنچه درصدد بیانش هستم توجه به جوهرهی یکسره متفاوت دستگاه اندیشه سنتی و مدرن است و عدم فروکاستن مضامین، مفاهیم و موضوعات هریک به دیگری. اگرنه بحث دربارهی سنت و پایههای فکری و اجتماعی آن نهتنها مفید، بلکه لازم است و ابتدای گریز ناپذیر راهی است که در پیش داریم و همانطور که گفتم در میانهی کار نیز میتواند موانعی را از سر راه بردارد ولی هشیار باید بود که این اندیشه آنچنان رنجور است که تحمل "بار اضافی" را ندارد! و اصرار به آنجا منتهی میشود که جامعه مدنی به مدینةالنبی فرو کاسته شود و علم حقوق مدرن به فقه و یا دموکراسی به فرضیه امر به معروف و نهی از منکر و...
باید پذیرفت که سنت جز موارد استثنایی برای مسائل نظری و مشکلات عملی انسان امروز پاسخ مناسبی ندارد و از فقر شناختشناسانه، تحریفهای پنهان و بنبستهای ترسناکی رنج میبرد و بهتر است "غفلت" نکرده و آب از "چشمههای جوشان و فیاض" اصلی برداشته شود نه از چشمهی نازای سنت! به گفتهی ریچارد رورتی: «آمیزهی بیگانگی سقراطی و امیدواری افلاطونی روشنفکر را به صورت فردی مجسم میکند که با سرشت چیزها، نه از را عقاید گروه خویش بلکه به صورتی بیواسطهتر، در تماس است.»
پینوشت: مسعود در آن یاداشت سوال مهم دیگری را نیز مطرح کرده است که آیا برخورد ناقدانهی ما با دین برای دینداران، هراسانگیز نبوده است؟ و آیا اصولاً ما از روزنهی مناسبی به نقد دین نشستهایم؟ که بنظرم سوال خوب و تیزبینانهای است و باید آنرا در فرصتی دیگر بهدقت کاوید.