آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

دریدا و دوستی

از "ژاک دریدا" که یک فیلسوف پست مدرن و به قولی معروف پدر فلسفه‌ی "ساختارشکن" و یا همان "اوراق‌گر" خودمان به شمار می‌آید تا به‌امروز نتوانسته بودم چیز دندان‌گیری بخوانم و برای همین هم دل خوشی از او نداشتم! حس می‌کردم یک سری بحث انتزاعی درهم و برهم می‌کند که خودش هم زیاد سر درنمی‌آورد و بیشتر شاعرانه است تا فیلسوفانه. آن‌جایی هم که قابل فهم است و تا حدودی فلسفی، فقط یک بحث ذهنی است که ربطی به مشکلات امروزی و اینجایی ما ایرانی‌ها ندارد. البته مرجع همه‌ی این عقاید و اظهارنظرها هم فقط چند تا مقاله بود که به قلم او خوانده بودم به اضافه‌ی چندتا مقاله‌ی دیگر از دیگران و درباره‌ی او!!

امروز که داشتم شماره‌ی جدید مجله "مدرسه" را ورق می‌زدم چشمم افتاد به مقاله‌ای درباره‌ی کتاب «سیاست‌های دوستی» دریدا با عنوان «در پی دوستی‌های ناممکن». البته الان که جستجو کردم یادم آمد که قبلاً مجله اینترنتی قاصدک در شماره‌ی 19 خود همین مقاله را نزدیک یک سال پیش منتشر کرده است و خوب به یاد دارم که حتی پرینت این مقاله را گرفتم که بخوانم ولی متاسفانه تو هیاهوی مطالب دیگر گم شد. ولی این‌بار چند جمله‌ای که اول مقاله و به عنوان پیش مقدمه به صورت درشت چاپ شده بود توجهم را جلب کرد:

«آی دوستان من، هیج دوستی نیست» منسوب به ارسطو

«شاید ساعت شادی نیز روزی فرارسد که هرکس بگوید: فرزانه‌ی میران فریاد می‌زد؛ دوستان، دوستانی وجود ندارند! من، دیوانه‌ی زنده! فریاد می‌کنم دشمنان، دشمنانی وجود ندارد» نیچه

«قادر بودن برای عزیز داشتن آنچه که در دوست، می‌تواند او را روزی به دشمن بدل کند، نشانه‌ای از آزادی است، خود آزادی است» دریدا

این جملات آغازین باعث شد تحریک بشوم برای خواندن دقیق و با حوصله این مقاله.

نگاه انسانی دریدا به رویدادهای اطرافش و پرداختن او به موضوعات و احوالات روزمره‌ای که ما انسان‌ها با آن سر‌وکار داریم، به مانند همین دوستی، برای من که تصور دیگری از او داشتم جالب بود و تلاش او برای پیوند دادن سیاست با اموری که به‌نظر می‌رسد کمتر ربطی به آن دارد مثل موضوع دوستی و به طور کلی اخلاق، قابل تقدیر. دریدا به‌جای آنکه از مفاهیم و دروازه‌هایی مانند حزب، جامعه مدنی، ملت – دولت، قرارداد اجتماعی و... استفاده کرده و پا به عرصه‌ی سیاست بگذارد سعی می‌کند از طریق یک فضیلت (دوستی) وارد دنیای سیاست شود، دنیای سیاستی که به خباثت و بی‌اخلاقی معروف است. می‌دانم که نزد بسیاری "سیاست انسانی" و یا "سیاست اخلاقی" پارادوکسیکال و یا حداقل ناممکن فرض می‌شود ولی بنظرم خود دریدا پاسخ خوبی به چنین کسانی می‌دهد:

«دوستی‌ای که منظور من است به همان اندازه غیرممکن است که رویایی را که در سخنرانی پذیرش جایزه آدورنو ذکر کردم. یک غیرممکنی که متضاد یا منافی ممکن نیست. کسی باید این غیرممکن را انجام دهد، کسی باید بدان بیندیشد و به آن عمل کند. اگر فقط قرار بود چیزی که ممکن است، اتفاق بیفتد، هیچ چیز ابداً اتفاق نمی‌افتاد. اگر من فقط آنچه را که می‌توانستم انجام دهم، انجام می‌دادم، من عملاً هیچ کاری نکرده بودم.»

فکر می‌کنم توضیحی هم که این مقاله درباره‌ی آن دو جمله ارسطو و نیچه می‌دهد بسیار ارزشمند است و ارزش خواندن را دارد. فرصت کردید فراموشش نکنید.