آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

واقعیتی از گونه‌ اسطوره

چندان حوصله‌ای برای نوشتن ندارم... ولی مگر می‌توانم در زادروز کسی که هر روز به نامش قسم می‌خورم و ذکر نامش را بدرقه‌ی راه دیگران می‌کنم چیزی ننویسم... امروز نامه‌اش به عثمان بن حنیف را به رسم چندین ساله دوباره از سر می‌خواندم... برای من او یک پیشوای دینی و یا یک شخصیت تاریخی نیست، اسطوره‌ای است که به تاریخ ترجیحش داده‌ام و مگر نه که تاریخ تجسم واقعیت‌هایی است که دیگران آنرا ساخته‌اند و اسطوره بیانگر تاریخ به گونه‌ای که می‌بایست اتفاق می‌افتاد... و او واقعیتی بود بر گونه‌ی اساطیر... شنیدن نامش همواره حسی غمگین و آرمانی را در وجودم بیدار کرده است... رب‌النوع انواع گوناگون عظمت‌ها، قداست‌ها و زیبائی‌ها، از آن گونه که بشر همواره دغدغه داشتن و پرستیدنش را داشته و هرگز ندیده و معتقد شده بوده که ممکن نیست بر روی خاک ببیند و ممکن نیست در کالبد یک انسان در این حد تحقق پیدا کند... نحوه زندگی او را نیز جز به‌چشم حماسه ندیده‌ام و مگر نه‌آنکه حماسه اسطوره‌ای است که سویمندی زمینی و این‌سری یافته است... اسطوره در سرشت و ساختار نخستین خویش، ‌آنسری و آسمانی است و آنگاه که به این‌سر می‌گراید به حماسه دگرگون می‌شود و برترین و بنیادی‌ترین نشانه‌ی این گرایش که ساختار و سرشت حماسه‌ را می‌سازد ستیز ناسازه‌هاست و هر پدیده و یا رخدادی در آن به ناچار این ستیز را در خود نهفته‌ دارد و مگر نه آنکه او در جنگ خونریزی و بی‌باکی و نیرومندی شدیدی را نشان می‌دهد که نیاز انسانی را به قهرمانی سیراب می‌کند و در کوچه در برابر یتیم چنان ضعیف و چنان لرزان و چنان پریشان می‌شود که رقیق‌ترین احساس یک مادر را به صورت اساطیری نشان می‌دهد در مبارزه با دشمن چنان بی‌باکی و چنان خشونت به خرج می‌دهد که مظهر خشونت است و شمشیرش مظهر برندگی و مظهر خونریزی و مظهر بی‌رحمی ‌نسبت به دشمن است و در داخل خانه از او نرم‌تر و از او صبورتر و از او پر گذشت‌تر دیده نمی‌شود... مثل یک کارگر ساده که با دستش پنجه‌اش و بازویش خاک را می‌کند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار قنات می‌کند و هم مانند یک حکیم می‌اندیشد و هم مانند یک عاشق بزرگ و یک عارف بزرگ عشق می‌ورزد و هم مانند یک قهرمان شمشیر می‌زند و هم مانند یک سیاستمدار رهبری می‌کند و هم مانند یک معلم اخلاق مظهر و سرمشق فضائل انسانی برای یک جامعه است هم یک پدر است و هم یک دوست بسیار وفادار و هم یک همسر نمونه... باید جان بی‌قرار سید خلیل عالی نژاد او را فریاد کند و از سر آن شوق ضربه‌ای بر تنبورش فرود آورد تا تنهایی او را از بن‌جان درک کنی... لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره «ما شما را تنها به نزد خود بازمی گردانیم، همچنان که اولین بار هم شما را تنها آفریدیم»... و چه دلپسند گفته‌است مرحوم فخر رازی که اگر قرآن فقط همین یک آیه شریفه بود در اثبات معجزه بودنش کفایت می‌کرد.

فرخ باد سال‌روز میلادش.

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه وکیلی 18 مرداد 1385 ساعت 09:59 ق.ظ

دست علی به همرات پسر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد