آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

وصف حال (۹) / در سوگ شهادت دلاوری گمنام!

«رستم واقعی؟ ...  خوب، حالا که بعد از هزار سال با شبح قهرمان خود روبرو شده‌ام اجازه بده با زبان امروز صحبت کنم. زبان مردانه‌یی نیست اما چه باید کرد بعد از هزار سال انگار خیلی از چیز‌ها زنانه است....»

عبدالحسین زرین‌کوب - نقل از "یاداشت‌ها و اندیشه‌ها"

 

پی‌نوشت: من را با فمنیست‌های رادیکال کاری نیست. اما با فمنیست‌های معتدل هم‌داستان‌ام. پس همچون همیشه "گندمش بستانید که پیمانه رد است!"

نظرات 3 + ارسال نظر
محسن 9 شهریور 1385 ساعت 10:44 ب.ظ http://lovesky.blogsky.com

با پی نوشتت کاملا موافقم ...امان ... امان...

مکتوب 9 شهریور 1385 ساعت 11:31 ب.ظ

حالا چرا سوگ شهادت؟!
هر پایانی آغاز راه تازه ایست٬نه؟

کوروش ضیابری 10 شهریور 1385 ساعت 01:18 ق.ظ http://kouroshz.blogfa.com

سلام. آقای دوربینی رو می‌شناسید؟ وقتی دوربین می‌بینه خود به خود شارژ می‌شه. می‌گه به دوربین یه سمپاتی خاص دارم. اسم منم باید بذارن کوروش لینکی! باور کنید لذت‌بخش ترین کار دنیا تبادل لینکه. می‌خواید امتحان کنید...
راستی، فکر نکنید ما خدمت شما ارادت نداریم یا نمی‌خوانیمتان. نه خیر! ما مدتهاست از خوانندگان شماییم. نشانه‌‌اش بی‌خبری و بی‌سروصدایی‌مان است. شاید برایتان عجیب باشد بعد از این همه مدت کامنت گذاشتن... حق دارید. ولی خوب این کامنت به افتخار یک ساله شدن وبلاگم بود!! متشکرم (راستی این فمینیسم را با لوبیا می‌خورند یا نخود؟)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد