به چشم برهمزدنی، سالی گذشت. با آنکه وبلاگنویسی به تقریب اولویت درجه سوم زندگیام به حساب میآید ولی سعی کردهام آنرا جدی بگیرم؛ گرچه خود این جّدیت را نیز کمتر در کُنه خود به جّد گرفتهام ولی با این همه آنرا همچون فرزندی دوست داشتهام. گاهی با خود فکر میکنم فعالیتهایم در زندگی جز یک فرار همیشگی از تنهایی نبوده است، برای همین تغییر و سفر را دوست دارم و از ماندن زیاد در یک جا بیزارم. برای همین کتاب را دوست دارم، آدمهای زیادی را دوست دارم و تا حد زیادی برای همین بود که در مدتی از عمرم به دنبال کار سیاسی افتادم. در وادی اندیشه هم روزی سروش گمشدهی راهم بود و روزگاری شایگان پیر فرزانهام، ملکیان کعبه آمال و آرزوهایم شد و اینک نراقی دوستی نادیده ولی "هر دو بحری آشنا آموخته / هر دو جان بیدوختن بردوخته". در ادبیات ابتدا به لطف سروش، پیر راز آشنای بلخ، مولانا را شناختم و سپس حافظ، خواجه رندان. زمانی سعدی استاد حدیث عشق و معلم اخلاقم شد و بعد از مدتی حکیم طوس و جهانبینی شاهنامهاش - که بر پایه "داد و نام و شادی و خرد" استوار بود - و زندگی فرهنگی پهلوانانش، حتی اثر عظیم و پرمایهای چون هومیروس و برژیل را در نظرم بیقدر کرد. در میان معاصران اخوان و ابتهاج و فروغ برایم از گونهای دیگر بودند و در میانهی همه اینها پیران گنجه و نیشابور با حضوری کم رنگ ولی فراموش نشدنی... خلاصله دلم میخواسته دنیا و آدمهایش مثل دریا باشند و من مثل یک مغروق در اعماق دریا که از همه جانب تمام جانم احاطه شده باشد.
نمیدانم بر سر این وبلاگ هم چه خواهد آمد ولی به گمان و تجربهام نوشتن خود جز شدن و سفر نیست. گاهی برهنه شدن گاه به گاهی است روی صفحهای سفید برای کشف دوباره خویشتن و گاهی بدهی به همان صفحه، که تا کلماتش را به او نسپاری رهایت نمیکند. گاهی نوشتن به زبان اشارهای برای فراموش نکردن و گاهی به قول دکتر شریعتی نوشتن برای فراموش کردن. گاهی هم فقط و فقط برای خود نوشتن، به پاس دل خویش و پیوند خشک و تری.
ای کاش مهمانان گاه به گاه این صفحه به جای تبریک، زمان را برای درمیان نهادن اوج و فرودهایش شایسته میدیدند و بایدها و نبایدهایش. باشد که چراغ راهم باشد.
سلام.
این حدیث نبوی زیبا برای فکرکردن خیلی خوب است:
در دنیا مانند غریبه ها باش، یا مانند کسی که در راه است.
سلام.وبلاگ را به عنوان یک صفحه ی مجازی کاملا شخصی قبول دارم ٬یک خانه شخصی که صاحبخانه پرده ایی برای دیده نشدن بر پنجره ی خود نیانداخته ...بنا به همبن طرز فکر نقد سایرین را خیلی نمی پسندم٬چون صاحبخانه فقط اجازی تماشا به من داده نه اجازه تغییر آنچه هست ٬تنها گاهی پیشنهاد سازی می کنم(!)که مثلا من اگر جای فلانی بودم چه می کردم و ...وبلاگ شما را دوست دارم هر چند گاهی سخت نویسی نویسنده شانس آنلاین خوانی را از من می گیرد و آنرا در صف آفلاین خوانی قرار می دهد٬منکر این هم نمی شوم که همین صف طویل گاه باعث فراموشی در خواندن هم می شود.با این همه آب و آیینه جای خوبی ست برای بهتر اندیشی و حتی دگر اندیشی. و البته تمرین سخت خوانی!
خانه ات آباد.
:)
باید و نبایدهاش را نمیدانم. اوج و فرودش هم به نظر من کمنوسان بوده است.
اصلاْ آیا ما حق داریم باید و نبایدی برای وبلاگ دیگری تعیین کنیم؟
فقط این را بگویم که مثل خودم کمهیجان بودهای و آرام.
صد ساله بشود این صفحه برادر. من یکی که ، دلخوشم به آن.
شادکام باشی همیشه
چون تازه با وبلاگت آشنا شدم، نمی تونم زیاد نظر انتقادی بدم، و کلا فکر میکنم در مورد وبلاگ نباید باید و نباید کرد! وبلاگ تنها جایی هست که وبلاگ نویس خودش هست با همه دغدغه فکریش از هر نوعی. و این خوب و بد نداره. برای من در حال حاظر جز تبریک گفتن چیزی نمیمونه، شاید فقط اینکه اونقدر برام جذاب بود که خواننده اش بشم.
اکبر جان، در مورد مطلب قبلیت و صحبتی که داشتیم نوشتم، امیدوارم که اشکالی نداشته باشه.
آقای اکبر عزیز
از لطف شما بسیار ممنونم. من هم لینک شما را به وبلاگ خودم اضافه کردم. اما یک مطلبی در وبلاگ شما درباره اخلاق کانت خواندم که بنظرم بعضی از قسمتهای آن مشکل داشت. از تعریف خود اصل اول اخلاق کانت بگذریم (که اتفاقا خیلی کامل و درست تشریح شده بود) انتقادهای شما قابل قبول نیست. انتقاد اول درمورد مازوخیسم و سادیسم با یکی از اصول اساسی فلسفه اخلاق کانت در تضاد است. کانت تعریف خاصی از طبیعت انسان ارائه می دهد که هر اصل اخلاقی پیش از همه باید بر آن مبتنی باشد . اگر از کانت این سئوال را می پرسیدید خیلی ساده پاسخ می داد که این عمل خلاف طبیعت انسانی است. بعد هم مازوخیسم و سادیسم اصلا در حوزه اخلاق قرار نمی گیرد. همانطور که کانت می گوید امر اخلاقی باید امر مطلق باشد و نه مشروط. مازوخیسم عمل لذت محور است پس مشروط است بنابراین در حوزه اخلاق نیست که قاعده اول در مورد آن صدق کند. در مورد انتقاد دوم هم که مربوط به دروغ گفتن بود بازهم کانت نمی گوید در هر حالت باید راست گفت. (این تعریف بی شباهت به تعریف فرزند سفالوس در جمهوری نیست). کانت می گوید هنگامی که از ما انتظار راست گفتن می رود نباید دروغ گفت. و البته در هیچ شرایطی هم نباید دروغ گفت. اما می توان به شکلهای مختلف از راست گفتن طفره رفت. در مورد انتقادهای بعدی شما که باید گفت کاملا با فلسفه کانت در تضاد است. شما باید حکم کانت درباره کمک به دیگران و خودکشی را بخوانید. بحث بسیار طولانی است و نمی توان در اینجا به آن پرداخت.
در هر صورت موفق باشید
سلام.
چندان عجیب نیست که وبلاگ این چنین در داستان زندگی ما جا خوش کرده است؛ وبلاگ گریزگاهی است برای یافتن قرار و شاید هم قرارگاهی است برای گریز و فرار، و البته دستهایی است گشوده برای در آغوش کشیدن غریبهها.
داستانت بلند باد جناب داستانپور عزیز.