آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

از آدم بودن

توقعِ بیجایم کو؟

کجا؟

از که داشته‌ام؟

کی؟

کی خواسته‌ام الاغ آدم باشد؟

کی خواسته‌ام انسان الاغ نباشد

                                        اگر آدم نیست؟

و آدم سواری نکند

                          الاغ اگر نباشد؟

تمام انتظارم از آدم

این بوده

                 این هست و خواهد بود

که عینِ واقعِ خود باشد

نه ذاتِ محضِ الاغ

 

«علی محمد حق‌شناس»

وصف حال (۱۴)

می‌گویند در علم منطق هفتصد نوع مغالطه شناخته و تعریف شده است، اما شب پیش کسی را ملاقات کردم که به گمانم هفتصد و یک مغالطه را یک‌جا گرد آورده و در کلام و رفتارش به‌کار می‌گرفت و در دامچه‌ی این خیال و توهم که گویی می‌توان با توسل به هر مقدمه‌ای هر نتیجه‌ای را گرفت. وجودش واقعی نبود و شبه‌آسا و پریده رنگ بنظرم می‌آمد. فردی که بسیار دوست داشت رنگ و نقش خودش را به اطراف و جامعه‌اش بزند اما خلاقیت هنرمندانه‌ای برای واقعیت بخشیدن به خود متکثرش در کار نبود. در خوشبینانه‌ترین حالت صداقت فریبکارانه‌ای با خود و اطرافیانش داشت؛ تلاش برای به حاشه راندن متن و به متن در آوردن حاشیه. بلبلانه نعره زن در روی گل / تا کنی محجوبشان از بوی گل! هویت او با خطای دیگران تعریف می‌شد و نه آنچه خود داشت. از نبود شایسته سالاری می‌گفت اما هرچه در منتخبانش جستجو کردم کمتر شایسته‌ای برای آنچه در نظر داشت را یافتم. اهتمام همه جانبه‌اش به "پروژه مهم بودن" و درک و به رسمیت شناخته شدن این پروژه توسط دیگران چنان بود که در این میان از کسب وزانت و تعادل درونی غافل مانده بود. اگرچه به گفته خود خشونت ستیز بود اما عمیق‌ترین نوع خشونت را با اطرافیانش بکار می‌بست؛ تبدیل کردن موجود انسانی به شیئ یا ابزاری برای بر آوردن تمنیات خود. همان که کانت آن‌را تبدیل روابط "من-تو" به "من-آن" می‌نامد. جهان هستی را تابع خود می‌خواند و گمان می‌برد که جهان دائر مدار عقاید خطا آمیز اوست. خود را مسلمان و پیرو کتاب می‌نامید اما "ولایجرمنکم شنئان قوم علی أن لاتعدلوا" را نخوانده و بکار نمی‌گرفت؛ "دشمنی با قومی سبب نشود که شما از جاده‌ی انصاف و عدالت‌ورزی خارج شوید".

 

‌پی‌نوشت: آنچه نگاشتم برایم بیش از هر چیز برایم مصداق "المؤمن مراة المؤمن" بود و خودشناسی در سپهر دیگران. برای غفلت‌زدایی و پی‌ریختن خانه‌ای.

درباره فیلم «میم مثل مادر»

گلشیفته فراهانی

میم مثل مادر، ‌فیلمی معمولی و از نوع ایرانی‌اش بود. با ایده‌ای قابل توجه ولی بدون منطق و داستان و ساختار روایی منسجم. جدای از بازی خوب چند بازیگر آن تمام انرژی فیلم بر تأثیرگذاری احساسی بر روی مخاطب متمرکز بود و بنابراین از واقع گرایی اجتماعی دور و به تعبیری نه چندان دقیق فیلمی هندی از نوع ایرانیش! در پرداختن به مسائل مهمی چون سقط جنین، افراد و فرزندان معلول، جنگ، زنان مطلقه در اجتماع، و... در آن به هیج قاعده ذهنی و فکری تعهدی نشان داده نشده است جز برانگیختن عواطف مخاطب و گیشه. با احساسات و عواطف مشکلی ندارم اما وقتی احساسات چاشنی مسائلی که باید به صورت دقیق، واقعی و منطقی بدان‌ها پرداخت شود، به گمانم شیطنتی در کار است که راهی به دهی نخواهد برد و به جای پیش‌برد بحث به مغلطه و درجازدنی می‌انجامد که وضع کنونی جامعه ما جدای از آن نیست، و برای همین میم مثل مادر را فیلمی از نوع ایرانیش نامیدم. فروش زیاد این فیلم را هم بنظرم باید از همین زاویه دید؛ عوامزدگی و عوامفریبی* در قالب ملودرامی تأثیربرانگیز؛ و درنتیجه جذاب برای مخاطب عام با کمترین غنابخشی و سالم‌سازی فرهنگی.

 

* «عوامزگی به این معنا که با فرهنگ عامه مردم مماشات و مدارا می‌کند و مشهودات، مقبولات، مسلمات و حتی مظنونات، موهومات، و مخیلات آن‌ها را اصل می‌گیرد و تلقی به قبول می‌کند و هرگز در خود این‌ها شک و / یا مناقشه و تشکیک نمی‌ورزد؛ و عوامفریبی به این معنا که در همه کنش و واکنش‌های اجتماعی پاس خوشایند و بدآیند مردم را می‌دارد و هدف خود را تحصیل خوشایند آنان و جلوگیری از بدآیندشان، به جای پاسداشت مصالح و مفاسدشان.»

 

در همین مورد:

تماشای میم مثل مادر ملاقلی‌پور تلفات می‌دهد! به گفته‌ی مدیران سینماها، تا کنون چندین مورد غش و ضعف رخ داده است!

میم مثل چی؟ گزارش حنایی کاشانی از نمایش خصوصی میم مثل مادر و نشست پرسش و پاسخ کارگردان با دانشجویان.

شرک تقوا نام

به راهنمایی الناز به نوشته‌ای از جادی با عنوان "چرا با گولدکوئست مخالفم" برخوردم که بگمانم به درستی برخی از ابعاد غیرقابل قبول آنرا به خوبی مشخص کرده است. سال پیش در چنین روزهایی به زبان اشاره درباره آن نوشته بودم و پی آمد آن مورد سرزنش و طعن‌های بسیار قرار گرفتم. در این مدت گاه‌گاهی - به دلایلی که از برخی خوانندگان این صفحه پوشیده نیست - نسبت گولدکوئست و حقوق بشر را کاویده‌ام و امید می‌برم که در فرصتی مناسب آن‌چه در ذهنم گذشته است را به نظم و ترتیبی در آورده و در اینجا بگذارم. پیش‌تر نیز در زیر مطلبی از محسن مومنی آنچه را که در گفتگویی با مصطفی ملکیان درباره گولدکوئست داشتم نوشته‌ام که بنظرم جدای از نوشته جادی نیست. به واقع آیا کسی می‌تواند دغدغه بهبود و توسعه اجتماعی و فرهنگی داشته باشد و یا مدعی فعالیت در چنین اموری، ولی در عین‌حال بازیگر عرصه‌ای چون گولدکوئست؟ راهنمایی‌ام کنید.