امشب با دوستی که در رابطهای به ظاهر عاشقانه بحرانی برایش پیش آمده بود گفتگو میکردم و آنچه در این میان برایم بسیار قابل توچه بود "عشق" و "نفرت" همزمانی بود که او نسبت به طرف مقابلاش میورزید؛ به گونهای که در ساعتی شوق دیدار با او و ابراز محبتی دوباره به او، آراماش نمیگذاشت و در ساعتی بعد با چنان الفاظی او را مخاطب قرار میداد که جز از کینه و دشمنی نشانی نمیداد. به بیان دیگر مرز میان احساسات او بسیار مبهم بود و خود نیز به راستی نمیدانست نسبت به محبوب خود خشمگین و متنفر است و یا عشق او به اوج خود رسیده است. به یاد سخن "ویلیام جیمز" افتادم که میگفت اگر روانشناسی انسانگرا به سه چیز مبتنی باشد یکی این کشف روانشناسی است که انسانها در عینحال که عاشق هم هستند از همدیگر متنفرند. این سخن زمانی برایم غریب و غیر قابل هضم مینمود ولی هرچه جلوتر میروم تجربههای زندگی روزمرهام بشتر گواهی به درستیاش داده است اما با این تعبیر که مرز میان عشق و نفرت بسیار به یکدیگر نزدیک است. بسیار افرادی را دیدهام که در ابتدای برقراری رابطهای آنرا بسیار دلنشین و روشن یافتهاند ولی پس از مدتی جز از خودخواهی طرف مقابل و ناتوانیاش سخن نگفتهاند. تا آنجا که من میفهمم آنچه از آن به عنوان "بحران محرمیت" نام میبرند تا حدودی میتواند تبینی از این اتفاق بدست دهد؛ "چالز کولی" جامعهشناس و روانشناس آمریکایی معتقد به چهار نوع اخلاق در حوزه روابط انسانی است:
۱- اخلاق عرفی یا شهروندی که به طور عادی و متعارف در زندگی به کار میبندیم، روابط در اینجا "فاصلهمند" است و در طی دوران تربیت هم به گونهای تربیت شدهایم که منطق و اخلاق چنین روابطی را یاد بگیریم و نسبت به واکنشهای مناسب در آن ورزیدگی پیدا کنیم. در این نوع روابط به علت فاصلهمند بودن، تفاوتهای انسانی مخدوش کننده مفاهمه و ارتباط ما با دیگری نیست و برجستگی این تفاوتها چندان چشمگیر به نظر نمیرسد.
۲- اخلاق صمیمیت: نوع سلوک و رفتاری که معمولاً با دوستان نسبتاً نزدیکمان برقرار میکنیم که البته بسیاری مواقع با سخن گفتن به صورتی مبتذل آمیخته است. (اگرچه از نظر کولی باید این گونه مبتذل سخن راندن را از کانون این روابط خارج کرد و به سخنانی از نوع دیگر که قوام رابط انسانی بدانها است نیز پرداخت.)
۳- اخلاق عشق: از نظر کولی افراد در اینجا باید دائماً از توقعات خود و طرف مقابل بتراشند اگرنه دچار بحرانی شکننده میشوند که میتواند آنها را به راحتی در آستانه نفرت از یکدیگر قرار دهد.*
آنچه من در اطرافم دیدهام نیز به همین نکته اشاره دارد؛ طرفین رابطه وقتی به به مناسباتی نزدیکتر و صمیمانهتر از روابط معمول و دوستانه خود رو میآورند تفاوتهایی را که قبلاً کمتر برجسته و مهم و موثر مینمود اختلالاتی را در مفاهمهی بین آنها بوجود میآورد و تشابهها و تفاهمهای پیشین به محاق میروند و با کمال شگفتی متوجه میشوند که اگر چه بیش از هر زمانی یکدیگر را دوست دارند و به هم نزدیک شدهاند ولی در عین حال بیش از هر زمانی از فهم یکدیگر ناتوان شدهاند و گاه حتی از کلمات واحدی که هر دو استفاده میکنند معناهای متفاوتی در ذهن دارند. البته به نظرم روی دیگر سکه را نیز باید در نظر داشت: نزدیکی روابط باعث رُکگوی در توقعات و خواستههای طرفین رابطه و ابراز عریانتر آنها میشود و در اینجا اولین چیزی که خود را نشان میدهد خودخواهی انسانها است و همین "آگاهی از خودخواهی" فضای دوستانه قبلی را مدخوش کرده و تا مرز نفرت پیشروی میکند. (سخن کانت را به یاد میاورم که میگفت ما انسانها "روانشناسی" را ابداع کردیم که دلهایمان به هم نزدیک شود، همدیگر را بهتر بشناسیم و بتوانیم فضای تیره و تار روابطمان را روشنایی ببخشیم ولی نتیجه برعکس شد؛ با رشد روانشناسی فهمیدیم که بسیار "خودخواه"ایم و هیچ کاری را اگر کمتر سودی برایمان نداشته باشد انجام نمیدهیم.)
البته نکتهی ظریف دیگری هم بنظرم در اینجا نهفته است که شاید طرفین رابطه کمتر بدان آگاه باشند: ما معمولا در تشخیص احساساتی که بر یک فرد یا شیی خارجی افکنده شدهاست،به علت فاصلهمندی ما با آن موجود بیرونی، بسیار بهتر میتوانیم قصاوت کنیم تا وقتی که احساساتی درونی باشد و فاصله ما با آن بسیار کم باشد؛ در چنین مواقعی به علت درونی بودن موضوع احساس، مرزبندی آن با دیگر احساسات مشابه بسیاربرایمان مشکل میشود به خوبی از پس تشخیص آن و تمایزش از دیگر احساسات بر نمیآییم. در روابط عاشقانه نیز به علت نزدیکی بیش از معمول طرفین نسبت به یکدیگر و ساختن هویتی مشترک از خود و دیگری نزد هریک از طرفین، مرزهای میان احساسات برای آن فرد مبهم میشود تمایز اموری همچون عشق، نفرت، شهوت، حسادت و... بسیار مشکل و آمیخته با هم جلوه میکند. علت آن نیز بنظرم کاملاً واضح است؛ عدم ورزیدگی کافی در مواجهه با چنین رابطی و همچنین عدم مدریت احساسات.
البته چنین آمیختگیهایی ظریفتر از آن است بتواند خود را به روشنی آشکار کنند؛ به عنوان مثال آنچه که "والتر کافمن" از آن به عشق فریبکارانه و عشق صادقانه نام میبرد به خوبی در هم آمیختگی این احساسات را نشان میدهد: آیا وقتی که ما به کسی محبت صمیمانهای میورزیم - مطابق نظر سارتر - برای غلبه جستن و چیرگی و لذا فریفتن اوست یا واکنش طبیعی روح ما به لطف محضرش؟ سوالی که تا آنجایی من میدانم هنوز پاسخ روشن و قطعی بدان داده نشده است.
*چالز کولی به اخلاق چهارمی تحت عنوان "اخلاق دشمنی" نیز اشاره میکند که اگرچه بنظرم در روزگار ما توجه و پرداختن به آن بسیار لازم است اما به نوشته بالا چندان ارتباطی ندارد. برای تبین این نوع اخلاق این مقاله از دکتر ابوالقاسم فنایی نمونه بسیار خوبی است.
با سلام و آرزوی سلامتی و بهروزی
دوست عزیز جناب داستانپور. به اطلاع میرساند که پاسخ دکتر فنایی به نقد دکتر سروش دباغ در نیلوفر نشر یافته است. ارادتمند . قاسمفام
مطلب جالبی بود٬در حین خوندن نوشته مدام به دنبال پاسخی برای سوالی که در آخر متن مطرح شده ٬بودم.به نظرم شکل گیری یک رابطه بر پایه ی خواسته ی خود خواهانه یکی از طرفین رابطه (یعنی تلاش برای شکل گیری و حفظ رابطه ٬چون من در این لحظه به این رابطه نیاز دارم و می خواهمش) سرانجامی بهتر از عشق فریبکارانه ندارد ؛ و متاسفانه تعداد اعضای این گروه بسی از گروه صادقانه بیشتر است!
استفاده کردم هم از این مطلب هم از ستون از گوشه و کنار!
بسم الله الرحمان الرحیم
آقا اکبر داستان پور
سلام علیکم
مجله ی مدرسه را از کجا می توان تهیه کرد؟ من تا به حال در کیوسکها ندیده ام.
قربانت.
سیدمحمدی:
بسم الله الرحمان الرحیم. اکبر آقا داستان پور. سلام!
مگر حسین درخشان/احمد قابل/ترانه جوانبخت شده ای که از طریق کامنت جواب ندهی؟
تلفن مجله را نوشتم. احتمالاْ راه مناسبش همین است که به آنان تلفن کنم و بپرسم مجله را از کجا می توانم تهیه کنم.
اصفهان هستی. محمود بینا مطلق را می شناختی؟ آیا صحت دارد که فوت کرده؟
قربانت.
جناب سید محمدی عزیز
به گمانم واضح باشد که بخش نظرات وبلاگ برای پرداختن به مطالب وبلاگ و محتوای آن است نه پیام های شخصی و خصوصی.
سلام مقاله خوبی بود
سلام! از خواندن این یادداشت تامل برانگیز لذت بردم. از این بخش از نظریات کولی مطلع نبودم قبلاْ. متشکرم برای زحمتی که کشیدید.