هر سال روز سیزدهم فروردین به یاد این شعر معروف مرحوم شهریار و خصوصاً بیت آخرش میافتم. گزارشی ساده و طنزآلود از آن چه بر سر دلدادگی او رفته بود...
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد، که درآمد پدرم
عشق و دلدادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گرهبند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم!
چه انتخاب به جا و دلنشینی
:)
با درود بر شما دوست خوب
موفق باشید
http://yardabestani-1.blogfa.com/
ایمیل شما را نتونستم توی وب ببینم. این رو به این خاطر می گم که نظرم ربطی به این نوشته ندارد. عموما از سلیقتون خوشم اومد به خاطر همین شما رو در وبلاگ گردون وبلاگم گذاشتم . شما هم اگه خواستید این کارو می تونید بکنید.
ثانیه می گردد و اعدام ما سر می رسد
۱۳ یا ۱۴ فرقی ندارد ای رفیق
مرگ ما سر می رسد ...