«...از علمی–سخن–گفتن دربارهی دین برای دین فقط خُسران حاصل میشود. حال که چنین است تنها دین را در مقامِ قضاوت درباره دین قرار دهیم و دینی-سخن-گفتن دربارهی دین را با نظر به برنهشتهای سروش بیازماییم. این دینیترین رویکردِ ممکن است، آنچنانی که علمی-سخن-گفتن دربارهی دین غیر دینیترین و حتی دقیقتر بگوییم ضدِ دینیترین رویکرد ممکن. دینی-سخن-گفتن درباره دین با نفسِ دین میخواند، چون بدینسان زبانِ دینی بصورتِ ابرزبان درمیآید و دین تنها به خود این ارج را مینهد که دربارهی مفهومها و گزارههای دینی قضاوت کند.
دینی-سخن-گفتن دربارهی دین چیزی همتراز با علمی-سخن-گفتن درباره علم نیست. سخنِ علمی بر امکانِ رجوع به ابرزبانی به نامِ زبانِ متعارف و از آن راه واگشت به زیستجهانِ طبیعی و تاریخیِ انسان استوار است. انتزاعیترین و دور-از-ذهنترین نظریههای علمی را میتوان مشمولِ قاعدهی واگشتپذیری به ابرزبانِ متعارف دانست. یک وظیفه مهمِ فلسفه تبیین این واگشتپذیری و حرکتِ عکس آن است که فراگشتِ زیستجهانِ طبیعی و تاریخی به علم است.
دینی-سخن-گفتن دربارهی دین اما بر تصورِ حقی انحصاری برای دین در داوری دربارهی مفهومها و گزارههای دینی مبتنی است. در این نحوه سخن گویی مفهومهایی چون ذات و عرض در اصل جایی ندارد. این مفهومها تباری یونانی دارند و یونانیت با نفسِ دین و نحوهی انکشافِ تاریخیِ دینی سازگار نیست. درست است که مسلمانان کوشیدهاند بر مبنای منطقِ یونانی و درکِ یونانی از مرتبهبندیِ مفهومها اصول و فروعِ دین را تقریر کنند، اما این اتفاقی پسین است و چیزی است که در کتابهای تفسیری رخ داده است. قرینهی این اتفاق انتظامِ منطقی دادن به دستورِ زبانِ عربی بود پس از آنکه عربیدانان با منطقِ یونانی، که زادگاهِ آن دستورِ زبانِ یونانی است، آشنا شدند.
ذات و عرض درکِ خاصی از نظم، درکِ خاصی از اصلی و فرعی، بود و نمود، پیشین و پسین وحقیقت و تاریخ را میطلبد که با نصِ متنهای کانونیِ دینی سازگار نیست. جنبهی مهمی از نظمِ فکرِ یونانی به جایگاهِ تعلیم و تربیت بویژه در آتن باز میگردد. در تعلیم و تربیت باید به دانسته انتظام بخشید، نخست مقدمات را گفت، پس آنگاه وارد مبحث شد، موضوعهای میانی را شرح داد و سپس بحث را به سطحِ عالی کشاند. آموزههای منتقل شده در دوره ی ابلاغِ دین این نظمِ آموزشی را ندارند. پساتر است که میبینیم در مدرسهها و در جریانِ فرقهسازیها و ستیزههای فرقهای به آنها نظم میدهند و به این منظور از تجربهی یونانی بهره میگیرند. بنابراین میتوان این حکم را داد که هر کتابِ تعلیمیِ دینی با نوعی تحریفِ آموزههای نخستین همراه است. شاهدِ مهمی که برای توضیح درکهای متفاوت از نظم میتوان آورد، شیوهی فصلبندیِ کتاب است. کتاب را میتوان به ترتیبِ تاریخیِ نوشتنِ فصلهای آن انتظام داد یا با نظر به موضوعهای مطرح در آن. آنچه رخ داده اما سطح درکی بس ابتدایی از نظم را میرساند.
در آموزههای نخستینِ مکتوبشده نظمی پذیرندهی ذات و عرض وجود ندارد. مفهومها مشخصاند، درجه انتزاع در آنان به هیچ رو از سطحِ ادراکِ روزمره فراتر نمیروند، موضوع در مفهومِ اندیششی – آموزشی وجود ندارد، آنچه هست بیان حالت است و شرحِ حادثه و فرمان. گزارهها همتراز در هم گره خوردهاند، پس و پیش می شوند، یکدیگر را تقویت، تضعیف یا حتی نسخ میکنند، تکرار میشوند، بیدلیل به هم پیوند میخورند و بیدلیل از هم میگسلند. از دیدگاهِ دینی تنها یک چیز است که آنها را به آن صورتی که هست در آورده: آن چیز خواست و قدرتِ الهی است. منطق را در اینجا به نیروی انتظام بخش تبدیل کردن کفر است. این سخن کشف تازهای نیست. در سنت فکری خطه فرهنگی ما مدام مضمون این اندیشه بیان شده است. کسانی که خواهانِ شستنِ دفتر شدهاند تا همدرسِ درس گیرندگانِ نخستینِ دین شوند، به این موضوع پی برده بودهاند.
مفهومها و گزارههای آنچه که به نام کتاب و سنت اساس دین را میسازند، از مرتبهمندیِ منطقی پیروی نمیکنند. انتظام دادن به آنها به ناچار حذف یا کمرنگ کردنِ پارههایی از آنها را به دنبال میآورد. از این نظر بهترین شیوه را در معرفیِ کلیتِ دین محمد باقر مجلسی در بحارالانوار به کار بسته است: او حدیث از پس حدیث آورده است و چندان نگرانِ نظم بخشیدن به آنها نیست. در این کتاب همه چیز ذاتی است، همه چیز اصلی است. اگر کسی مثلا تجویزهای طبی آن را نادیده گیرد، دین را سانسور کرده تا از آن چیزی بسازد بابِ طبعِ متجددان. ابرزبانِ ما اگر زبانِ دینی باشد، پاسخِ ایرادهای کفرآمیزِ متجددان را این گونه میدهیم: شما نمیتوانید از حکمتِ خُفیهی این تجویزها سر در آورید! اگر به عقلِِ خود غَرّه شوید و شک کنید، سر از جهنم درخواهید آورد!
"استدلالِ" نابِ دینی فقط به این گونه است: اگر نپذیری گرفتارِ عقوبت خواهی شد! این نکتهی کانونیِ منطقِ ایمانی در زیر قشری از مفهومها و گزارههای منطقِ یونانی پنهان شده است. کافی است اندکی مقاومت کنیم تا پوششِ تزیینی کنار زده شود و ایمان برهانِ قاطع خود را بنماید.
دگرنماییِ دین از همان بدوِ ورودِ علمهای غیرعربی به حیطه ی جهانبینیِ عرب آغاز شد. دانشمندان بزرگترین تحریف کنندگانِ دین بوده اند، چون خواستهاند پویش و شور و خود انگیختگی ایمانی را در قالبِ تأمل و درنگِ علمی بریزند. عرضهی دین به قومهایی متمدنتر از بادیهنشینان ایجاب میکرده است که چهرهی آن را بیارایند. کافی است کتابهایی را که در دو قرنِ نخست نگاشته شدهاند و هنوز رنگ و بوی دورهی آغاز را دارند با کتابهای بعدی مقایسه کنیم، تا دریابیم تحریف تا چه حد پیش رفته است. موجِ دوم تحریف در دورهی شکل گیری مذهبها و فرقهها به پا میخیزد. حدیث میسازند و تفسیرهای بابِ طبع خود را رواج میدهند. با عصرِ جدید دورهی سوم تحریف آغاز میشود و آن تحریفِ دین است بدان سان که متجددان و بهاصطلاح غربزدگان را خوش آید. در این دوره است که گفتمانِ متأثر از علم و انسانباوری را ابرزبان قرار میدهند و از این دیدگاه دربارهی دین داوری میکنند. تحریف کنندگانِ اصلی در این دوره روشنفکرانِ دینی هستند. نکتهی کانونی در کلِ اثرهایی که اینان نگاشتهاند، واکاستنِ دین به چیزی بس انتزاعی به نام ذات، معنا، پیام و همانند اینها و حرکت از این ادراکِ انتزاعی، که در آن فرق میان پیامبر و امام با فیلسوفِ عصرِ روشنگری از میان میرود، به سوی موضوعهای جدید است. با این شگرد دین چیزهایی را که دستاوردِ روشنگری بوده است به رسمیت میشناسد. شادمانی از این که حقوق بشر را برمیشناسد، نباید باعث آن شود که بر سانسورِ بزرگِ متجددمآبانه چشم چوشیم.
برقِ تجدد چشمِ همه را زده است، حتی علمای حوزوی به عنوانِ میراثداران اصلی سنت دینی ملاحضهی الزامها و تحمیلهای تجدد را میکنند. توصیه به علماندوزی و پیشرفت تکنولوژیک و مدنیتِ قانونمند تسلیم شدن به کفر است. وجودِ موازی حوزه و دانشگاه به معنای التقاط است. حتی وجود مطب و بیمارستان از التقاط خبر میدهد، چون پزشکی جدید بر درکی از پیکرِ انسانی استوار است که با ادراکِ دینی نمیخواند. پیکرِ انسانی را سازهای در نظر میگیرند که با سازو کارهای طبیعی توضیحپذیر است و در آن هیچ اثری از موهبت الهی نیست. از چیزی که مظهرِ موهبت نباشد، نمیتوان موهبتی را گرفت، بنابر این نمیتوان این پیکر را قصاص کرد تا نمادِ عقوبت باشد. پس همزمان با اعلامِ شکلِ قانونی یافتنِ احکامِ قصاص میبایست همهی درمانگاهها را میبستند و نیز دانشکدههای حقوق را. روانشناسی جدید را نیز میبایستی ممنوع میکردند. ورزش نیز میبایست ممنوع میشد چون ورزش در معنای مدرن آن بر درکی بس غیر دینی از بدنِ انسانی استوار است. طبیعی است که همزمان حکمِ اصلی دین دربارهی زنان نیز میبایست اجرا میشد. چنین نکردند و این همه نشاندهندهی التقاط است و تسلیم شدن به مدرنیت...»
محمدرضا نیکفر – ذات یک پندار (انتقاد از ذاتباوری اطلاحطلبانِ دینی در نمونهی سروش) – متن کامل مقاله
سلام دوست عزیز
خوبی
وبلاگ پرمحتوایی داری
منم اپم
دوست داشتی یه سر بزن
سلام
البته من منظورم بیش از همه عدم شفافیت نظری بود و نه سیاسی. من گفتم که زوایای مختلف یک نگرش فلسفی باید مشخص باشد. اما اینکه دولت شفاف نیست و غیره موضوع من نبود..
موفق باشید
سلام
" صاحبدلان "
این سایت مجموعه گرد آوری اشعار عارفانه و عاشقانه شعرای قدیم وجدید است
واین بار " راز ماندگاری اسلام "و " شعر شیخ بهایی"مقصود من از کعبه وبتخانه توئی تو "
منتظر حضور سبز تان هستم
خدا یارتان
سلام
" صاحبدلان "
این سایت مجموعه گرد آوری اشعار عارفانه و عاشقانه شعرای قدیم وجدید است
واین بار " راز ماندگاری اسلام "و " شعر شیخ بهایی"مقصود من از کعبه وبتخانه توئی تو "
منتظر حضور سبز تان هستم
خدا یارتان