امروز فیلم رقصنده در تاریکی را دیدم. فیلی تراژیک که سعی شده بود با قطعات موزیکال درهم آمیخته شده، تا شاید تلخیاش گرفته شود. از کارگردانش لارس فون ترییر نقل است که فیلم باید مانند ریگی در کفش درد ایجاد کند. امری که در این فیلم به خوبی تحقق یافته بود. تراژدیها غالباً پایانی نافرجام دارند، به مانند شخصیت تراژیک "سلما" که واقغیت گریزناپذیر سرمایهداری بر سرنوشتش چنان تسلط یاقته که جز بهت و حیرانی بیننده – البته اگر نگاه درد آلودی هنوز همراهش باشد - در پایان چیزی باقی نمیماند. بهتی به جهت واقعیت دیگر این فیلم – سولما - که عقل و آگاهی اجتماعی مدرن نتوانسته است او را از پایانی فاجعه آمیزدر امان دارد. جورج اشتاینر در کتاب مرگ تراژدی خود چه خوب نوشته است که:
»شخصیت تراژیک را نیروهایی در هم میشکند که با عقل و خرد نه میتوان آنها را کاملاً درک کرد و نه بر آنها غلبه کرد... تراژدی بیوقفه به انسان یادآوری میکند که قلمرو عقل، نظم و عدالت به شدت محدود است و هیچ پیشرفت علمی و تکنیکی قادر نیست این قلمرو را وسعت ببخشد. در بیرون از انسان و وجود او، دیگری، دنیای دیگر وجود دارد. این دیگری را به هر اسمی که بخواهید میتوانید بنامید: خدایی پنهان یا ظالم، تقدیر کور، وسوسههای جهنم، خشم حیوانی طبیعت انسان؛ در هر حال این دیگری همواره در کمین ماست، ما را به سخره میگیرد و نابود میکند. البته گاهی نیز، پس از آنکه منهدممان کرد، ما را به آرامشی درک ناشدنی میرساند. «
آرامشی که به گمانم موزیکالهای درون فیلم قصد القائش را داشتند.
فیلم را هنوز ندیدم ولی با این نوشته یادجمله معروف وراس والپول در ذهنم زنده شد:
"جهان برای آنان که می اندیشند کمدی است و برای آنان که احساس می کنند تراژدی."
باید این فیلم را زودتر ببینم.
اسم وبلاگت منو یاد شعری از فروغ انداخت،ببخشید بیربط بود
(من در این آیه تو را...!)
راستی با روحیاتی که داری فک کنم از این وبلاگ هم خوشت بیاد،مال یکی از دوستانه.
ربط سرنوشت و وضعیت سلما به سرمایه داری رو نفهمیدیم تو از این ادامای ضد امپریالیست مدافع پرولتاریا که نیستی (سلما از شرق فرار کرده)