آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

وصف حال (۳۱)

هوس کافه نشینی جانانه دارم.

خیانت

خیانت می‌کنیم پس هستیم. اما نفرت نداریم؛ حسد داریم. همه‌اش دسیسه است برای ارضای حس جاه‌طلبی ما و شاید هم جنایتی است مصلحت‌آمیز! ما و هوس بازی؟ تصادفی است. دست خودمان نیست بخدا. اجباریست! ارثی است. کسانی از لحاظ ژنتیکی ما را اینگونه برنامه‌ریزی کرده‌اند. فراموش می‌شود انشالله. اصلا مگر آن‌ها هم خودشان این کار را نمی‌کنند؟ فقط نمی‌توانند به راحتی از آن صحبت کنند. این به آن در! موشک در جواب موشک! حالا اگر راست می‌گویید پای قانون را باز کنید این وسط. بروید بهترین وکیل را هم با یک پیشنهاد بی‌شرمانه استخدام کنید ببینید کدام به خدا نزدیک‌تر می‌شویم. البته من راه بهتری را پیشنهاد می‌کنم: بیاید خود را از غل و زنجیر این قوانین کهنه رها کنیم و بین عشق و سکس فرق بگذاریم. یا قبول کنید ما به دنبال هر چه بیشتر هستیم و شما به دنبال هر چه بهتر. آن وقت می‌بینید که ما بی‌وفایی نکرده‌ایم و می‌توانیم با هم کنار بیائیم. البته از دیدگاه روشنفکرانه بد نیست اول از همه تعریف‌مان از خیانت را معلوم کنید تا دیسکاژن دقیق‌تری باشه. من که رابطه موازی رو پیشنهاد می‌کنم. بار منفی هم نداره. اهووو...م تاره شرایط مکانی، فرهنگی و جامعه ای رو هم باید تو این تعریف در نظر داشت تا مدرن‌تر بشه. مثلا می‌شه کلی بحث کرد و مقاله سرچ کرد درباره اینکه جوامع بسته‌ای مثل ما روابط مذکر و مونث از اساس مشکل داره و چون آموزشی هم نیست هممون این وسط قربانی هستیم نه مجرم و محکوم و بنابراین نه تنها بیگناه که ستمدیده ولی چون قانونمون هم مثل بقیه چیزامونه و یکیش مثلا همین قانون حمایت از خانواده که می‌خواست چند همسری رو بترکونه پس شما بگید آیا چاره‌ای دیگه هم برامون میمونه؟ راهی مدرن دیگه‌ای هم البته وجود داره. روی آبرو، حیثیت، نگاه دوستان، چشم فامیل، برداشت همسایه، ارتباط با خانواده، اطمینان مادرانه، غیرت برادرانه، و نُچ‌نُچ های اجتماع بیشتر ریسک کنیم. یادم می‌آید که زمانی دکتر آماری داده بود از کتاب‌های روانپزشکی مربوط به 12 سال پیش در آمریکا که نشان می‌داد که 50% زنان و 80% مردان بعد از ازدواج حداقل یک بار به همسر خود خیانت می‌کنند(کرده‌اند)...الان که آمار حتما بالاتره. اگر مسئله‌ای تا به این حد رایج و شایع است آن را نا بهنجار نمی‌توان تلقی کردد. شایدم فطری باشه و هممون یه جورایی پامون گیر! حالا هی بشینیم برای هم تعریف کنیم و سرزنش کنیم که آره فلان فلان شده... من نمی‌خواهم از علم کمک بگیرم اگرنه برایتان توضیح می‌دادم که تئوری تکاملی داروین فقید چه بحث مفصلی داره در اینباره که ماده‌هایی که بیشتر به بی بند و باری جنسی/ چند جفتی می‌پردازند، بیشتر بارور بوده و اولادشان شانس بیشتری برای سلامتی و بقا دارند. دیگه دلیل از این بهتر؟ سرشماری‌ها هم نشون میده که 97٪ از جانواران پستاندار اصلاً دنبال تیمهای دو نفری که ما تشکیل می‌دهیم نیستند. حالا اگه این وسط ما تافته جدابافته‌ایم؟ حرف از اون اقلیت 3٪ نزنید که اون‌ها هم از اقلیت هستند و بنابراین گمراه! تاره حیف که هنوز اثبات نشده است که چند آمیزشی وسیله‌ای نیز برای نزدیکی هرچه بیشتر جوامع به یکدیگر بوده است؛ اگرنه چه می‌کردیم ما به قول فردسی‌پور. اما فعلا و اجالتاً شما را ارجاع می‌دهیم به نوشته‌های دیوید برش  و یودیت لیپتون محققان آمریکایی در کتاب خود به عنوان "اسطوره مونوگامی" (The Myth of Monogamy) یعنی اسطوره تک شریکی یا همان "تک‌پری" خودمان. خوب هممون هم که می‌دونیم اسطوره یعنی دروغ. مگر نمی‌بینید و نمی‌خوانید در اشعار و داستانها راجع به وفادار بودن و عشق یگانه و ازلی پرنده ها. اما در عین حال همان‌ها را هم می‌بینیم که هرسال جفتشان را عوض می‌کنند. خوب به این هم از نظر علمی می‌گویند "مونوگامی سریالی". بماند که در همین مدت یکساله هم چه ولگردی‌ها که نمی‌کنند. حالا چون ما اشرف مخلوقاتیم بین ۱۸ ماه تا سه سال خیرشو ببینی. تازه از کجا معلوم شما نسوان ماقبل فمنیسم در دوره‌ای که زنان از نظر اقتصادی وابسته به همسر بودن و با توجه به اینکه دوره پروداکتیویته و جذابیت محدودی داشتن این حقه مونوگامی رو با سواستفاده از تمایل ما به حس مالکیت که خودمون بهش می‌گیم غیرت اختراع نکرده باشید؟ اگه بگیم غلط کردیم که با تجربه جوانی برای یک عمرمان تصمیم گرفتیم ول کن می‌شوید؟ فکر نکنید روانی هستیم که این حرف‌ها را می‌زنیم، نه. البته علت روانی که دارد. روانشناسان می‌گویند آنقدر از موجودیت و احتیاجات خود دور شده‌ایم (هر دویمان را می‌گویم) که خود را دوباره باز نمی‌شناسیم و با عشق یا ارتباط با دیگری ،دوباره با این جنبه‌های سرکوب شده شخصیت خود را می‌جوییم و این نشانه وفاداری ما به خودمان است. وفاداری به احساسهایی که مدتها در درونمان مسکون بوده است. آخه شماها بگید چقدر ایثار و از خود گذشتگی؟ حتی اگر از دیدگاه هنری هم نگاه کنی این که شماها بهش می‌گید خیانت اگه نبود چه آثاری که خلق و جاودانه نمی‌شد. فکرش را بکنید اگر نبودند زن، مرد و شخص سوم چه آثاری که اکنون در اختیار ما نبود و لذتی هم که از آنها برده‌ایم یا خواهیم برد پر! اگر ندیدید اینقدر این دو به هم گره خورده‌اند که والتر بنیامین کتابها را با روسپیان مقایسه کرد؟ اگر نبود بنجامین که می‌گفت وفاداری به واژه‌ها می‌تواند اصل معنا را از بین ببرد. ترجمه آزاد همین است دیگر! آنجا که به واژه‌‌ها رحم نمی‌شود چه جای شکایت در میان ما و شما؟ دیگه چقدر براتون دلیل بیارم عزیزان دلم. همه جوره که براتون مدلل کردم این کارو. ول کنید دیگه...

Perfume: The Story of a Murderer

Perfume: The Story of a Murderer  

نمی‌دانم باید از شخصیت اول فیلم متنفر باشم یا نه؟! اوج فیلم و حضور او در سکانس میدان شهر بود و ناخودآگاه به یاد آن بیت مولانا افتادم: صد هزاران طفل سر بریده شد / تا کلام الله صاحب دیده شد. البته فیلم مضمون دینی ندارد. به شدت توصیه به دیدنش می‌کنم که فکر می‌کنم آدمی را درباره حس بویایی‌اش توجه‌ای دوباره‌ می‌دهد. شاید اگر آرش نراقی زمانی که روزگفتارهایش را می‌گفت آن را دیده بود در کنار گفتار "فضیلت حس لامسه" گفتاری نیز با عنوان"فضیلت حس بویایی" می‌داشت.

رفتگر

بزرگ‌ترین هنرمند زندگى

                      رفتگر کوچه است.

ببین چگونه با یک تکّه چوب

                                                                      برگ هاى مغرور هزار رنگ را

 به رقص در آورده!

 

سحر سخایی