این گونه که بیخیال
گیسو به باد سپردهاند
این نخلهای رقصان بر بامِ آسمان
شکی نمیتوانم کرد
که ریشه در ناچیزی من داشت
نه ناتوانی این غولِ آهنین
که پنجه در خاک میکرد
میکاوید
و بازم نمییافت
در زیر دیوارِ کوتاهِ خودم
نیمی شکسته
نیمی بر جای.
فاجعه در حقارتِ من بود
نه در صلابت تک لرزهای شش رشتری
در کمتر از شمارشِ یک
تا
دَه.
***
در باغهای بم
آدم
یک نخل اوفتاده نمیبیند.
علیمحمد حقشناس
باوجود آنکه کارنامه روشنفکران دینی ایران طی یک قرن گذشته و مخصوصاً دکتر عبدالکریم سروش را در دهههای شصت و هفتاد، ستایش برانگیز میدانم و سهمی را که ایشان در جهت پیشبرد فرهنگی و اجتماعی جامعه داشتند نظرگیر و ارزشمند، ولی اکنون که به جامعهی همنسل اطرافم و پارادایمها و اسوههای فرهنگی غالب و مورد قبول آنها نگاه میکنم این دسته از روشنفکران ایرانی را گرفتار مشکل لاینحلی در مواجه با این نسل میبینم که بنظر میرسد کل پروژه آنها را تحت الشعاع قرار خواهد داد. مشکلی که شاید بتوان آن را "تاخیر فرهنگی" این روشنفکرانِ دینی نسبت به الگوها، فضای فکری و مختصات ذهنی نسل جوان کشورمان شمرد با این تفاوت که تاخیرهای فرهنگی دیگر قابل جبران میباشد ولی جبران این تاخیر فرهنگی "خاص" نزد روشنفکران دینی میتواند صفت "دینی" بودن این جریان از روشنفکری را سخت به مخاطره اندازد!
روشنفکران دینی در ایران همواره بهدنبال تعبیر جدیدی از دین، متفاوت از همه فهمها، تفسیرها، قرائتها، برداشتها و تقریرهای گذشته دین بودهاند. ولی این "تعبیر جدید" تفاوتش با تعابییر از دست رفته گذشته در عوارض و اعراض دین میباشد نه در ذات و جوهر دین ( نگاه کنید به مقالهی "ذاتی و عرضی در دین" دکتر عبدالکریم سروش در کتاب "بسط تجربه نبوی" و یا کتابهای "محمد مجتهد شبستری"). حال آنکه نگرش نوین این نسل به جهان پیرامونش، تیشه به ریشه همان "ذات و جوهر" زده است! به گفتهای فراختر؛ اگر تحولات دینی و مذهبی قدیم مصداق پشت کردن به یک دین تاریخی و رویآوردن به یک دین تاریخی دیگر بود و یا بهمانند آنچه روشنفکران دینی دنبال می کنند، مصداق گریز از یک قرائت دینی به قرائت دیگری از همان دین، ولی در هر دو حال، اعتقاد به ذات و گوهر دین محفوظ و مصون بوده است. ولی نزد این نسلِ عمدتاً جوان و نوجوان، خود دین مرده است! نه اینکه فقط شکل خاصی از دین بمیرد. شکّاکیت عصرجدید که در این نسل بازتاب یافته و شکّاکیت متفکران دینی دومقوله یکسره متفاوتند. شکّاکیت جدید نه فقط به اشکال ظاهری پیام دینی، یعنی به جزمیات خاص آن، بلکه به کنهِ ذاتِ خود پیام دین یورش آورده و نابودش ساخته است.
البته میپذیرم که این شکّاکیت آنچنان وجه سلبیش غالب است که بعضاً خلاءهای شخصیتی در این نسل ایجاد کرده است، خلاءهایی که با صورتبندیهای مناسبی پر نمیشوند و لذا ناگزیر تن به گزینش "شبه ابتذال" و "حادثه" میسپارند. گزینشی که بیش از آنکه عامدانه، ارادی و آگاهانه باشد از روی انفعال است. ولی گرهجای سخن آنجاست که آیا "روشنفکری دینی" میتواند راهی را پیش روی نهد که این "شبه ابتذال" در بلندمدت نتواند "ارضاء" و "اقناع" مورد نیاز این نسل را ایجاد کرده و فراگیر شود؟
از جلسه سخنرانی دکتر غلامرضا کاشی صاحب وبلاگ زاویه دید با عنوان "عدالت و آزادی در پرتوی خرد جمعی" باز میگردم. در نظر داشتم گزارشی از آن جلسه را در اینجا بیاورم ولی اتفاقی و شنیدن حکایتی مرا سخت به فکر فرو برده است؛ در راه بازگشت به دوستی صمیمی برخوردم و از اتفاق در گفتگوی با او صحبت از مردی شد که در محل کار او ( واقع در یک پاساژ ) عهدهدار نظافت آنجا می باشد. ولی وقتی دست مزد ماهیانه او را شنیدم سوزی در جانم گرفت که رهایم نمیکند؛ ماهیانه 23000 تومان!! بله درست خواندید بیست و سه هزار تومن برای یک ماه کاری از قراری روزی 8 ساعت کار! درآمدی که نمی دانم در تقسیمبندیهای اقتصادی برای آن چه اسمی در نظر گرفته اند؛ گرسنگی؟ و یا شاید هم زیر خط مطلق گرسنگی؟! نکته شکیب سوز آنکه بنابر مشاهده این دوست صادق، آن مرد ماهیانه حداقل سه هزار تومان از درآمد خود را برای کمک به محرومان صدقه میدهد!
نمی خواهم و نمی توانم کلمات را در سوز فقر و بیعدالتی و ... بگریانم که نوشته در این باب تنگیاب نیست، ولی دلنگرانی آن فرزانه بیدار دل؛ مصطفی ملکیان در مغزم جانی دوباره گرفته است: من نه دلنگران سنّتم، نه دلنگران تجدّد، نه دلنگران تمدّن، نه دلنگران فرهنگ و نه دلنگران هیچ امر انتزاعی از این قبیل. من دلنگران انسانهای گوشت خون داریم که میآیند، رنج می برند و می روند ...
مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم
صلاء کفر در دادم شما را ای مسلمانان
که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم
از آن مادر که من زادم، دگر باره شدم جُفتش
از آنم گبر مىخوانند که با مادر زِنا کردم
به بکری زادم از مادر، از آن عیسیم مىخوانند
که من این شیرِ مادر را دگر باره غذا کردم
اگر «عطّار» مسکین را درین گبری بسوزانند
گوه باشید ای مردان که من خود را فدا کردم