آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

گزارش یک گفتگو (۱)

با دیدن نام «امبرتواکو» در جایگاهِ دومین روشنفکر مشهور و پر آوازه جهان، بر اساس نظر‌سنجی به عمل‌ آمده در سطح بین‌المللی، به یاد کتابی افتادم با نام «ایمان ‌یا بی ایمانی؟»(1) که مجموعه‌ای است از مکاتبات میان او و کاردینال «ماریا مارتینی» از علمای کلیسای کاتولیک، که گوشة کتابخانه‌ام ناخوانده باقی مانده بود و این خود بهترین فرصت و بهانه بود برای درنگ و کاوشی در آن.

کتاب «ایمان ‌یا بی ایمانی؟» مجموعه گفتگوهای مکتوب امبرتواکو از نویسندگان و متفکرانِ غیر‌مذهبی معاصر با کارلو ماریا مارتینی اسقف ایتالیائیست که به ابتکار یک روزنامة ایتالیایی انجام گرفته است و آنچه در نظرِ اول جلب توجه میکند - جدای از محتوای کتاب -  نفس چنین گفتگویی میان متفکری غیر‌مذهبی با عالمی مذهبی می‌باشد، بخصوص که در این کتاب «گفت وگو» به عنوان نفیس ترین نحوه برخورد دو انسان است که به تجلی می کند نه طرفین آن! گفتگویی که کلمات آن در یک فضای آرام، متین، محترم و معقول رد و بدل می‌شود و کلمات نه به قصد منکوب کردن حریف یا تخطئه طرف مقابل، که به قصد ایضاح و روشنگری و باز کردن دریچه‌های تازه ایست به روی اذهان در موقعیتی کاملاً آزادانه، که اصل بر تفهیم، تحلیل و تشریح پرسشها و پاسخهای یکدیگر است و پیش نهادن صورت تازه‌ای از نقد، و در آن از نحوه‌های تخریب‌گر و کوبنده نقد خبری نیست. به همین دلیل هم هست که هاروی کالس (گرد‌آورنده کتاب) در مقدمة آن، در تمجید این مکاتبات می‌نویسد: «خواننده این نامه‌ها به پاداش دوگانه دست می‌یابد؛ این نامه‌ها از یکسو نشان می‌دهد که گفتگو هنوز هم شدنی و ارزشمند است و از سوی دیگر ثبات می‌کند که عدم موفقیت‌های توأم با احترام در باب مقوله‌های بسیار بنیادی هنوز هم امکانپذیر است». (ص 16)

محتوای کتاب شامل هشت‌نامه می‌باشد که در مجموع چهار مسأله مورد پرسش و گفتگو قرار گرفته است. امبرتواکو در نامة اول خود به عنوان مقدمه یا پیش شرط مکاتبه دو نکته را مطرح می‌کند؛ نخست پرهیز از لفاظی و زبان بازی‌های متملقانه و تأکید بر شأن معنوی و عقیدتی یکدیگر و همچنین بکار نبردن القاب اعتباری که از پس و پیش، نام فرد را در خود گم می‌کنند (و به همین دلیل نیز امبرتواکو در نامه های خود به کسوت «کاردینالی» مارتینی اشاره‌ای نمی‌کند) و دوم، مقید کردن مکاتبات به قید اخلاق و در پی آن «یافتن نقطه اشتراکهایی میان جهان کاتولیک و جهان سکولار».(ص 21) نامه با بحث دربارة «پایان تاریخ» و یا به عبارتی دیگر «روز رستاخیز» در اندیشة دینی ادامه پیدا می‌کند و امبرتواکو این نظر را پیش می‌کشد که «جهان نادیدنی (= سکولار) چنین وانمود می‌کند که پایان زمان را نادیده گرفته است، اما به صورتی بنیادین سخت دل مشغول آن است». (ص 25) به نظر او: «ما داریم از قبیل هراس‌های خویش دربارة پایان زمان زندگی می‌کنیم (هر چند این زیستن در حد دلمردگی است که شیوه‌های نوین ارتباطات جمعی، ما را به آن عادت داده‌اند). حتی می‌توان گفت: ما هراس‌هایمان را با روحیة «بخوریم و بنوشیم، چرا که فردا همه می‌میریم» زندگی می‌کنیم؛ پایان ایدئولوژی و هبستگی را در گردبادی از مصرف‌گرایی بی‌مسئولانه جشن گرفته‌ایم. و چنین است که تک‌تک ما با شبح آپوکالیپس (= روز رستاخیز) می‌‌لاسیم، و آن را از تن خود بیرون می‌کنیم؛ و هر چه ناخودآگاهانه بیشتر از این شبح می‌ترسیم، آنرا بیشتر از خود می‌رانیم. آن را به شکل صفحة خونینی بر پرده می‌تابانیم، و با این کار امیدواریم آن را غیر‌واقعی جلوه دهیم. اما قدرت شبح درست در همان غیر واقعیت آن نهفته است». (ص 24)

امبرتواکو نامة اول را با این پرسش به پایان می‌رساند که «آیا تصویر و صورتی از امید (و تصوری از مسئولیتمان نسبت به آینده) وجود دارد که مذهبی‌ها و غیر‌مذهبی‌ها هر دوگان بتوانند در آن شریک شوند؟ امروز این تصویر بر چه پایه‌ای می‌تواند استوار باشد؟ آیا تصویری از پایان وجود دارد که بتوان کارکرد نقادانه داشته باشد، تصویری که حاکی از بی‌علاقگی به آینده نباشد، بلکه حاکی از تحلیل مدام خطاهای گذشته باشد؟». (ص 27)

ماریا مارتینی در نامه‌ای و در پاسخ «امید» را «نقطة پایانی» بر تصور پایان دانسته و می‌نویسد: «تاریخ همیشه زمانی به روشن‌ترین شکل آن دیده شده است که آنرا به مثابه سفری انگاشته‌ایم که به فراسوی خود می‌رود و درون باشنده نیست». (ص 33) از نظر او «امید» زادة معنادار و جهت دار دانستن تاریخ است، تاریخی، که یک سفر درونی، که آغاز و انجامش به درون ختم می‌شود نیست بلکه تا فراسوی خود ادامه دارد. مارتینی به درستی آگاه است که چنین نگاهی به تاریخ ظاهراً با دیدگاه جهان سکولار همخوان نیست ولی بر این باور است که این نگاه امیدوار به تاریخ خاص انسانهای مذهبی نیست؛ بلکه بر خواسته از ارزشهای بنیادین انسانی است و هر که از این ارزشها بنیادین دفاع کند به چنین امیدی دست یافته است: «از نظری امید باید در عمل وجود داشته باشد، چرا که دینداران و بی‌دینان را می‌توان دید که در این لحظه با هم زندگی می‌کنند و به زندگی معنا می‌بخشند و خویشتن را پایبند تعهد می‌کنند. این نکته به ویژه زمانی روشن می‌شود که مشاهده می‌کنیم شخصی بلند می‌شود و در جست‌وجوی ارزشهای والاتر، صمیمانه خود را به آب و آتش می‌زند، حتی زمانی که امید پاداش نیز در میان نیست. مذهبی‌ها و غیر‌مذهبی‌های مسئول و فکور و بدی به مفهوم عمیقی از انسانیت دل بسته‌اند، هر چند این دو گروه الزاماً نام واحدی به آن نمی‌دهند. در گیر و دار زمانة ما، چیزهایی مهمتر از نام وجود دارد و هنگامی که از ارزشهای بنیادین انسانی دفاع می‌کنیم و این ارزش را تبلیغ می‌کنیم، بحث بر سر نامگذاری، و معنا شناختی همیشه مفید به فایده نیست». (ص 34)

در پاسخ مارتینی آنچه بنظرم ستایش برانگیز است اعتدال ناشی از دین‌اندیشی انسانگرایانه اوست، نگاهی که بر پایه تصور مشترک از انسان بین او و امبرتواکو بنا شده است و همین دغدغة مشترک دربارة انسان و بشریت است که گفتگوی آنها را تا به این حد جذاب ساخته و بیرون از چهارچوبهای تنگ‌نظری و عملی به معنای بی‌منتهای انسانیت رهنمود ساخته است. گیرم که به قول مارتینی بر این معنای مشترک نام مشترک نتوان نهاد. مارتینی در پایان این نامه، ژرف اندیشانه می‌نویسد: «تجربه به من آموخته است که کسی که از چیزی نادم نباشد، در درون خود هم تصوری از بهتر بودن ندارد. چنین کسی نمی‌تواند خطاهای خود را تشخیص دهد و همچنان به آن خطاها بسته می‌ماند، چرا که قادر نیست چیزی بیشتر پیش روی خود ببیند و درنتیجه از خود می‌پرسد چرا باید از آنچه دارد دست بردارد». (ص 36)

ادامه دارد ...

1- ایمان یا بى ایمانى؟، )مکاتبات امبرتواکو و کاردینال مارتینى(، ترجمه على اصغر بهرامى، نشر نى، چاپ 1382

آغاز

به نام «عشق»، «خرد» و «ایمان»