پیرامون مقالههای اخیر گنجیدر سایت رادیو زمانه و بازتابها و کنشهای مربوط به آن چند وقتی بود که میخواستم چیزکی اینجا بنویسم که دیدم هادی در اینجا به بهترین نحو گفته است...
وقتی نیچه گریست را دو بار دیدم. این "نابغهی دیوانه" همیشه همراهم بوده است؛ اگرچه هیچگاه نتوانستم بر فلسفه و افکارش محاط شوم (و اگر کسی تاکنون توانسته است چنین ادعای کند؟). خوی وحشی و سرکشش سکر آور است و همین من را بس. فصل اول کتابش را اینجا یافتم که خود به تنهایی گواهی میدهد چند سر و گردن از فیلم بالاتر است. تصویر "لو سالومه" در فیلم کمرنگ پرداخته شده است و پاراگراف آخر فصل اول نشان میدهد حرفهای شنیدنی زیادی دارد؛
«...اما کلمه "وظیفه" برای من سنگین و طاقتفرساست. من هم وظایفم را در یک چیز - ابدی کردن آزادیام - خلاصه کردهام. ازدواج با حسادت و ایجاد حس مالکیت نسبت به اطرافیان، روح را اسیر میکند. هرگز نخواهم گذاشت که چنین عواطفی بر من غلبه کند... امیدوارم زمانی برسد که هیچ مرد یا زنی، قربانی ضعف و بیمایگی آن دیگری نشود.»
پ.ن: دعوتی که نیچه از دکتر برای آزادی از محدودیتهای زندگی و عمل به صرافت طبعش میکند برایم از لحظات ناب فیلم بود. اگرچه دکتر نیز به مانند همه ما انسانهای عادی توان ادامهاش را نداشت.
نمیدانم این کلیپ رو دیدید یا نه، ظاهراً از یک گروه اسرائیلیست که دربارهی احمدینژاد اجرا کرده، من که جز دو قسمش که درباره هولوکاست و همجنسگرایی در ایران حرف میزنه را بیشتر نفهمیدم. کسی اگر اطلاعات بیشتری داره ممنون میشم در اختیار بگذاره.
دم نوشت: با تشکر از ایشون J
این دو نظریه را با هم مقایسه کنید: "عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی"؛ و: "عاشق سینه چاک یعنی چه / بتپان، عشق پاک یعنی چه". ارتباط این دو شعر در این است که اولی را حافظ در همان عصری سروده که عبید زاکانی دومی را گفته است (احتمالاً در همان شهر). در آتنِ باستان یا در شیرازِ ابواسحاق اینجو یا در قونیهی عصر مولوی یا در اصفهانِ عصر صفویه یا در تهرانِ امروز کدام یک از این دو بیشتر نمایانگرِ طرز فکر و رفتار واقعی انسان مذکّر است؟ حکما پاسخ میدهند که بیت دوم از واقعیت حرف میزند در حالی که بیت اول به حقیقت میپردازد. بهتر است از عرفانیون نخواهیم که حقیقت را تعریف کنند، چون یقیناً مدعا را عین دلیل میگیرند و باز مقداری شعر تحویل میدهند و پرسش ما بیپاسخ میماند. بنابراین ناچاریم اندکی نیز به تعبیر و تفسیر واژه حقیقت بپردازیم.
حقیقت یعنی غایت مطلوبِ ذهنی،یعنی ایدهآل؛ و در این حیطه عبارت است از مضامین، قالبها و تصاویری ادبی که در رفتار نوشتاری و منظومِ فارسی رواج داشته است و اصطلاحاً مکتب عرفان نامیده میشود. این مضامین و تصاویر همانند قالبیاند که برای تهیهی پارچه سنتی بکار میرود و به آن باسمه میگویند: طرحهایی تبلوریافته از گیاهان و پرندگان و طبیعت که روی چوب حکّاکی شده و نقش آن با ضربه چکش به پارچه منتقل میشود. نوع عالی چنین طرحی وقتی با دست بافته شود ترمه و غیره نام دارد؛ نوع تولید انبوه آن پارچه قلمکارِ باسمه خوانده میشود. اما نه با ترمه و دیبا میتوان طبیعت و جهان را توضیح داد نه با پارچهی باسمه. تکوین و تکامل این طرحها، چه در شکل مرغوب چه در نوع پست، نتیجه تلقین و تکرار است و به شناخت واقعی سازنده و بافنده و خریدار از جهان ارتباطی ندارد. اگر بتوان ارتباطی قائل شد، بین چشم و ذهن انسان است و دست او طی هزارها سال پارچه بافی و صنعتگری. محتوای نقش این قالبهای چوبی نمیتواند از حد برداشتی کلی، مُجمل و عاطفی از جهان پیرامون فراتر برود. ترمه یعنی نقش و رنگ و زیبایی چشمنواز، بادوام و پالایش، تبلور و انتظام یافته. طبیعت یعنی گل و خار و خاشاک و گربه ولگرد و کلاغ و چنار و بوتهی خرزهرهی ناپایدار. ادبیات عرفانی نمونهای وهمآفرین از جهانِ موهومِ اول، و عبید زاکانی نماینده دومی و نمونهای واقعی از جهان واقعی است. شعر حافظ بیان فکر متعالی، و سروده عبید بیان طرز فکر انسان در زندگی روزمره است (از منش و جزئیات خُلقوخوی واقعی پیشینیانمان بسیار کم میدانیم، اما شاید بتوان تصور کرد که حافظ با خواندن هزل صریح و شریرانهی عبید بسیار تفریح کرده و حتی او را بهعنوان زبان گویای خلق خدا ستوده باشد).
محمد قائد / دفترچه خاطرات و فراموشی
نظر شما چیست؟