|
یکی بود، یکی نبود. بچه شتر یککوهانهی کوچولویی بود که همیشه از همه چیز ناراضی بود. یک شب به دوستانش گفت: «فردا من و پدر و مادرم باید به یک سخنرانی برویم. خُب، این جوریه دیگه!» و دوستانش گفتند: «عجب، میخواهد به یک سخنرانی برود! چه عالی، خوش به حالش!» شتر کچولوی ما آنقدر هیجانزده بود که تمام شب خوابش نبرده بود. اما این بار هم راضی و خوشحال نشد، چون سخنرانی اصلاً آن چیزی نبود که انتظارش را داشت.
از ساز و آواز هیچ خبری نبود. به همین خاطر حسابی توی ذوق بچه شتر ما خورد. حوصلهاش هم آنقدر سر رفته بود که دلش میخواست گریه کند. یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بود که یک مرد خپله مدام وراجی میکرد. یک پارچ آب و یک لیوان برای شستن دندان مقابلش قرار داشت. اما از مسواک خبری نبود. همینطور که سخنرانی میکرد، گاهی هم آب را در لیوان میریخت. اما هیچوقت دندانش را با آن نمیشست. خیلی عصبانی به نظر میرسید. موضوع سخنرانیاش فرق بین شتر یککوهانه و شتر دوکوهانه بود. بچه شتر یککوهانهی داستان ما از گرما کلافه شده بود. تازه، کوهانش خیلی اذیتش میکرد. صندلیاش هم راحت نبود، کوهانش به پشت صندلی میمالید و هی جابجا میشد. مادرش به او گفت: «آرام بنشین بچه، مگر نمیبینی سخنران دارد صحبت میکند؟» و بعد کوهانش را نیشگون میگرفت. شتر کوچولوی بیچاره حالا بیشتر از قبل دلش میخواست گریه کند و از آنجا برود.
هر پنج دقیقه سخنران چاق و چله این جملات را تکرار میکرد: «تأکید میکنم، مبادا شترهای یککوهانه را با شترهای دوکوهانه اشتباه بگیرید. خانمها، آقایان و شترهای عزیز، یادآوری میکنم که شترهای دوکوهانه دو کوهان دارند، اما شترهای یککوهانه یک کوهان!» و همه آدمهای داخل سالن گفتند: «اوه، چه جالب!»
همهی شترهای یککوهانه، دوکوهانه، مردان، زنان و بچههای توی سالن تند تند این حرفها را در دفترچه یاداشت خود مینوشتند و مرد چاق باز حرفش را از سر میگرفت: «فرق میان آنها در این است که شتر یککوهانه تنها یک کوهان دارد و جالب است که بدانیم شتر دوکوهانه دو کوهان دارد...»
سرانجام، شتر کوچولوی یککوهانهی داستان که صبرش تمام شده بود و حسابی از تکرار این موضوع دلخور بود، به سوی سکوی سخنران هجوم برد و مرد سخنران را گاز گرفت. سخنران با عصبانیت فریاد زد: «ای شتر دوکوهانهی بیادب!» و همهی آدمهای داخل سالن با هم فریاد زدند: «ای شتر دوکوهانهی کثیف بیادب!»
در حالی که شتر کوچولوی داستان ما، یک شتر یککوهانه بود، تازه خیلی هم تمیز بود!
***
کتاب «چگونه خرها خر شدند» مجموعهاى از داستانهاى کوتاه "ژاک پرور" شاعر بلندآوازه فرانسوى است که نشر نگاه معاصر آنرا چاپ کرده است و داستان بالا سومین داستان از این مجموعه. این کتاب خواندنی و جذاب شامل هشت داستان کوتاه دربارهی حیوانات، آدمها و طبیعت است که به زبانی ساده دنیایی کوچک ولی صادقانه را به تصویر میکشد. دنیای که نقش اصلی را حیوانات به عهده دارند و گویی نویسنده میخواهد اندوهش در برابر بیرحمی، بیانصافی و فراموشکاری انسانها را ، با کم کردن نقش آنها در داستانهایش کاهش دهد. بی شک برای خواندن این کتاب نیاز به روحی کودکانه است اگر نه ظرافتهای هوشمندانهی آن از دست می رود.
بنظرم داستانهایی از این گونه، به مانند ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی و شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزوپری و آلیس در سرزمین عجایب لویس کارول، در شمار برجستهترین و ژرفترین آثار انسانی بشمار میروند و در آنها چکیده و افشردهی آزمونها و تلاشهای فرهنگی آدمی در درازنای روزگاران گرد آوری شده است. زبان سر راست، کودکانه و سادهی آنها، تجربهها و سخنهای زیادی را در خود جای دادهاست و با اینکه برای مخاطب کودک و نوجوان نوشته شده است اما به گمانم برای بزرگسالان حرفهای بیشتری دارد! بر جملهی آغازین همین داستان بالا که بسیاری از قصههای کودکانه با آن آغاز میشود اندکی تآمل کنید؛ جملهای که با آن دریایی از معنا در کوزهای خُرد ریخته شده است: یکی بود، یکی نبود...
اژدها را دار بر برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
امروز با این بیت از مثنوی پیر راز آشنای بلخ، مولانا، پیوندی رازآمیز یافتهام. گرچه وسوسهی مسلمان کردن این اژدها نیز لحظهای رهایم نمیکند...
مسعود برجیان در بخش نیم نگاه وبلاگ خود در نوشتهای تحت عنوان "غفلت از سنت زایا" به مقالهای "درخشان و بینظیر"! از تقی رحمانی اشاره کردهاست که از "زاویهنگاهی بکر و نغز" به مصاف روشنفکران و بنیادگرایان رفته و "پرسشهای مردافکنی درانداخته" است. بنظرم آنچه مسعود "چشمههای جوشان و فیاض سنت" مینامد جز به تکرار توهم «آنچه خود داشت» راه نمیجوید؛ توهمی که بنظرم نهتنها بکر و تازه نیست که سالهاست دلهای بسیاری را در کشورهای جهان سوم ربوده است و در کشور خودمان نیز این بحث در قلمرو اندیشه با آلاحمدها و شریعتیها تحت عنوان «بازگشت به خویشتن» آغاز شد و در خلط بیسابقهای بسیاری از مفاهیم اندیشه مدرن از مضمون اصلی خود تهیشده و باعث آشفته بازاری در مفاهیم مدرن راهیافته به کشورمان شد که هنوز که هنوز است گریبان از دست او آزاد نشده است. باید به خوبی آگاه بود که تمایزی کاملاً متفاوت بین دو دستگاه مختصات فکری اندیشه مدرن و سنتی وجود دارد و خلط مباحث این دو دستگاه به التقاطی میانجامد که نه تنها راهی به دهی نمیبرد بلکه لغزشگاهی خواهد بود برای آنچه امروز بدان گرفتاریم. پایههای هستی شناسانه و شناختشناسانهی اندیشهی سنتی و مدرن کاملاً متفاوت و در بسیاری از موارد متضاد است و بنابراین نمیتوان به جای پرداختن به مدرنیته و مبانی آن در موزهی گذشته پرسه زد و به هر روی باید گفتهی فرانسیس بیکن در شکستن بتهای ذهن و قبیله و بازار و غار را همواره به یاد آورد و با خویش این سخن سمیرامین را باز گفت که «تاریخ انباشته از لاشهی جامعههایی است که بهموقع موفق نشدند.»
قبل از آیتالله صالحی نجفآبادی میتوان علامهی نائینی و تنبیهالامة و تنزیهالملة او را بهیاد آورد که کوششی نظری او برای بازخوانی سنت و دست اندازی در "چشمههای جوشان و فیاض" آن نتوانست به تأسیس و تدوین اندیشه سیاسی مشروطه خواهی در ایران بینجامد. البته از این نکته نیز غافل نیستم که او توانست با تکیه بر اصول سنتی و فقهی خود، راهی را هموار و یا به عبارت بهتر موانعی را در راه جنبش مشروطهخواهی مرتفع کند. ولی آنچه میخواهم بگویم آن است که چنین بازخوانیهایی از سنت در بهترین حالات فقط همین کارکرد را خواهد داشت نه تأسیس و تدوین یک فلسفه سیاسی مدرن که آن کار کسانی است که در دستگاه فکری دیگری تنفس میکنند. درباره حقوق زنان هم اینگونه است؛ حقوق زنان در دنیای امروز برخواسته از "انسان محوری" مدرن میباشد و این را چه کاری به "خدا محوری" و یا "طبیعت محوری" اندیشهی سنتی؟ سخن این نیست که دوران سنت سپری شده است و نیازی به مردهریگ منسوخ و متروک آن نیست بلکه آنچه درصدد بیانش هستم توجه به جوهرهی یکسره متفاوت دستگاه اندیشه سنتی و مدرن است و عدم فروکاستن مضامین، مفاهیم و موضوعات هریک به دیگری. اگرنه بحث دربارهی سنت و پایههای فکری و اجتماعی آن نهتنها مفید، بلکه لازم است و ابتدای گریز ناپذیر راهی است که در پیش داریم و همانطور که گفتم در میانهی کار نیز میتواند موانعی را از سر راه بردارد ولی هشیار باید بود که این اندیشه آنچنان رنجور است که تحمل "بار اضافی" را ندارد! و اصرار به آنجا منتهی میشود که جامعه مدنی به مدینةالنبی فرو کاسته شود و علم حقوق مدرن به فقه و یا دموکراسی به فرضیه امر به معروف و نهی از منکر و...
باید پذیرفت که سنت جز موارد استثنایی برای مسائل نظری و مشکلات عملی انسان امروز پاسخ مناسبی ندارد و از فقر شناختشناسانه، تحریفهای پنهان و بنبستهای ترسناکی رنج میبرد و بهتر است "غفلت" نکرده و آب از "چشمههای جوشان و فیاض" اصلی برداشته شود نه از چشمهی نازای سنت! به گفتهی ریچارد رورتی: «آمیزهی بیگانگی سقراطی و امیدواری افلاطونی روشنفکر را به صورت فردی مجسم میکند که با سرشت چیزها، نه از را عقاید گروه خویش بلکه به صورتی بیواسطهتر، در تماس است.»
پینوشت: مسعود در آن یاداشت سوال مهم دیگری را نیز مطرح کرده است که آیا برخورد ناقدانهی ما با دین برای دینداران، هراسانگیز نبوده است؟ و آیا اصولاً ما از روزنهی مناسبی به نقد دین نشستهایم؟ که بنظرم سوال خوب و تیزبینانهای است و باید آنرا در فرصتی دیگر بهدقت کاوید.