وقتی نیچه گریست را دو بار دیدم. این "نابغهی دیوانه" همیشه همراهم بوده است؛ اگرچه هیچگاه نتوانستم بر فلسفه و افکارش محاط شوم (و اگر کسی تاکنون توانسته است چنین ادعای کند؟). خوی وحشی و سرکشش سکر آور است و همین من را بس. فصل اول کتابش را اینجا یافتم که خود به تنهایی گواهی میدهد چند سر و گردن از فیلم بالاتر است. تصویر "لو سالومه" در فیلم کمرنگ پرداخته شده است و پاراگراف آخر فصل اول نشان میدهد حرفهای شنیدنی زیادی دارد؛
«...اما کلمه "وظیفه" برای من سنگین و طاقتفرساست. من هم وظایفم را در یک چیز - ابدی کردن آزادیام - خلاصه کردهام. ازدواج با حسادت و ایجاد حس مالکیت نسبت به اطرافیان، روح را اسیر میکند. هرگز نخواهم گذاشت که چنین عواطفی بر من غلبه کند... امیدوارم زمانی برسد که هیچ مرد یا زنی، قربانی ضعف و بیمایگی آن دیگری نشود.»
پ.ن: دعوتی که نیچه از دکتر برای آزادی از محدودیتهای زندگی و عمل به صرافت طبعش میکند برایم از لحظات ناب فیلم بود. اگرچه دکتر نیز به مانند همه ما انسانهای عادی توان ادامهاش را نداشت.