فرض کنید در سفری به کشور مصر مشغول لذت بردن و آفرین خواندن بر اهرام ثلاثه آن هستید و هیچ هدفی را جز لذت بردن از زیبایی و هنرورزی بکار رفته در آنها دنبال نمیکنید.
اگر در این میان کسی به شما بگوید که ساخت این اهرام ثلاثه نتیجه آزار و اذیت و حتی کشتهشدن عدهی بسیاری از مردم آن روزگار و سازندگانش بودهاست و بسیاری از آنها در لابلای همین دیوارها و سنگها مدفون شدهاند چه واکنشی نشان میدهید؟ آیا اگر خلق یک اثر هنری در یک پروسه غیراخلاقی صورت گرفتهباشد باز هم باید از آن لذت برد و یا آنرا میراث و یا نشانهای از یک تمدن بزرگ نامید؟
بهگمانم پاسخ به این سوال پاسخ به یکی از مهمترین پرسشهای فلسفهی هنر است: آیا اخلاق کنیزک و تابع هنر است و یا هنر کنیزک و تابع اخلاق؟ این مثال را میتوان بر بسیاری از آثار بزرگ دیگر مانند دیوار چین و یا تخت جمشید نیز تسری داد و پاسخ به سوال مطرح شده مطمعناً تاثیر بسیار زیادی بر موضعگیری ما نسبت به هنر و آنچه میراث جهانی و یا ملی میخوانیم خواهد داشت.
شاد و سبکبارم.
به مانند وقتی که تنبلانه در گرمای آفتابی لمیده و به چشمانداز لبریز پس از بارانش نگاه میکنم. بدون موجزدن هیچ اندیشهی خاص در ذهن و روانم، اما سرشار از شوقی عمیق، ناب و دلربا.
بهتجربه چنین لحظاتی را بسیار نادر، ناپایدار و زوالپذیر یافتهام. اما این نیز خود غنیمتی است.
مرگ هریک ای پسر همرنگ اوست / پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگی است / پیش زنگی آیینه هم زنگی است
آنکه میترسی زمرگ اندر فرار / آن زخود ترسانی ای جان هوشدار
پینوشت: SMS دوستی امشب به فکر درباره مرگ فروبردم وحاصل و جانکلام، آنچه به نقل از مولانا در بالا آوردم. بسط بیشترش بماند برای فرصتی مناسب؛ نوشتم که فراموشم نشود.
این حدیث را ماهها پیش شنیدم اما همچنان برایم تازگی دارد: «آن کس که میخندد هنوز آن خبر عظیم را نشنیده است.»
***
جنایتکار خوشبخت! مفهومی که بگمانم امروزه برایمان چندان غریبه نیست.
***
در گشادِ عقدهها گشتی تو پیر / عقدهی چندی دگر بگشاده گیر
عقده را بگشاده گیر ای منتهی / عقدهی سخت است بر "کیسهی تهی"