از جلسه سخنرانی دکتر غلامرضا کاشی صاحب وبلاگ زاویه دید با عنوان "عدالت و آزادی در پرتوی خرد جمعی" باز میگردم. در نظر داشتم گزارشی از آن جلسه را در اینجا بیاورم ولی اتفاقی و شنیدن حکایتی مرا سخت به فکر فرو برده است؛ در راه بازگشت به دوستی صمیمی برخوردم و از اتفاق در گفتگوی با او صحبت از مردی شد که در محل کار او ( واقع در یک پاساژ ) عهدهدار نظافت آنجا می باشد. ولی وقتی دست مزد ماهیانه او را شنیدم سوزی در جانم گرفت که رهایم نمیکند؛ ماهیانه 23000 تومان!! بله درست خواندید بیست و سه هزار تومن برای یک ماه کاری از قراری روزی 8 ساعت کار! درآمدی که نمی دانم در تقسیمبندیهای اقتصادی برای آن چه اسمی در نظر گرفته اند؛ گرسنگی؟ و یا شاید هم زیر خط مطلق گرسنگی؟! نکته شکیب سوز آنکه بنابر مشاهده این دوست صادق، آن مرد ماهیانه حداقل سه هزار تومان از درآمد خود را برای کمک به محرومان صدقه میدهد!
نمی خواهم و نمی توانم کلمات را در سوز فقر و بیعدالتی و ... بگریانم که نوشته در این باب تنگیاب نیست، ولی دلنگرانی آن فرزانه بیدار دل؛ مصطفی ملکیان در مغزم جانی دوباره گرفته است: من نه دلنگران سنّتم، نه دلنگران تجدّد، نه دلنگران تمدّن، نه دلنگران فرهنگ و نه دلنگران هیچ امر انتزاعی از این قبیل. من دلنگران انسانهای گوشت خون داریم که میآیند، رنج می برند و می روند ...
آب و آیینه و دست و قلم و یارب ....
یارب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
زیباستی عزیز ...
فعلا
سلام...روی جاده نمناک من رو یاد شعر اخوان راجع به هدایت انداخت...!دغدغه هایت چون همیشه زیبایند...!
واقعا کم نیست از این تلخی های کمر شکن ... از این بیداد ها که آدمی را به داد و فریاد با صاحب دنیا می کشاند... راستی جلسه ای می روید تنها تنها .... راستی دارم روی اون قضیه کار می کنم ...