سخت در تردیدم که شاید به گونهای، جان مایه آنچه میخواهم بنویسم برگرفته از تجربهی شخصی نگارنده باشد، و در چنین مواردی تشخیص مرز میان احساسات و دریافتهای شخصی، که بر یک موجود درونی افکنده شده است بسیار مشکلتر است از مواردی مشابه که آن احساسات و دریافتها بر روی یک موجود خارجی بازتاب یافته باشد. در مورد دوم فاصلهای میان من با آن موجود خارجی وجود دارد که باعث میشود بتوانم آنرا بهتر ببینم و آن را از مشابهاتش بهتر تشخیص دهم. ولی این امکان برای تجربیات و احساسات شخصی به خوبی فراهم نیست و بنابراین تشخیص صحیح آنها بسیار دیریابتر است و زبان در مقام بیان آنها بسیار مبهم و فرّار.
احتمالاً در میان اهالی وبلاگستان این جمله را زیاد شنیدهاید که فلانی وبلاگش شبیه خودش نیست و اصلاً به خودش نمیخورد. به معنای دیگر، کسانی که آن وبلاگنویس را از نزدیک میشناسند برداشت شخصیتی کاملاً متفاوتی از کسانی که او را فقط از طریق نوشتههای وبلاگش میشناسند دارند و واقعیت وجودی او را با آنچه در وبلاگش عرضه میکند متفاوت ارزیابی میکنند. به معنایی صریحتر در اینجا نوعی فریبکاری بچشم میخورد که بنظرم کاملاً از فریبکاریهای معمول پنهانیتر و ظریفانهتر و حتی گاهی ناآگاهانه است، به شرحی که خواهم گفت.
وبلاگ شیوهای برای بدست دادن "روایتی از خود" است و چه وبلاگ نویس این نقش را بپذیرد و چه نپذیرد، نویسندگی به معنای عام و وبلاگ نویسی به معنای خاص، ماهیتاً این کارکرد را دارد. حال گاهی این "روایت از خود" به صورتی مستقیم انجام میگیرد و فرد به خیال خود احوالات شخصیاش را به صورتی بیپرده بیان میکند و یا در موارد دیگر به صورتی غیر مستقیم و به وسیلهی تحلیلها و توصیفها و اظهار نظرها و ارزشگذاریهای گوناگونی که در وبلاگش مینویسد این روایت را بازگو میکند. برای همین مخاطب یک وبلاگ در فاصله زمانی نه چندان کوتاهی با خواندن چندین یاداشت تصویری از واقعیت وجودی نویسنده در ذهنش نقش میبندد و انتظار دارد در مواجههی رودررو با او همین تصویر نمایان شده و خود را به او عرضه کند.
ولی چرا گاهی مواقع اینچنین نیست؟
بنظرم علت این امر به ماهیت "روایتگری" وبلاگ برمیگردد!
تا وقتی که ما با واقعیتهای درون خود سر و کار دایم آنها کاملاً شخصی و خصوصی بحساب میآیند و دیگران تا حد زیادی از دسترسی به آن محروم هستند، ولی به محض اینکه آنها را بر زبان میآوریم به اموری عمومی و در دسترس دیگران تبدیل میشوند و نفس همین امر، یعنی تبدیل امر خصوصی به امر همگانی تبعات بیشماری را در پی دارد. هرگاه ما احساس کنیم خصوصی ترین لایههای وجودیمان برای دیگران آشگار و دسترس پذیر شده است و در معرض "ناامنی فهمیدهشدن" قرار گرفتهایم به طور طبیعی به سمت در پیش گرفتن یک مکانیزم دفاعی میرویم و سعی میکنیم تصویری از خود ارائه دهیم که مدخوش نبوده و بلکه برای دیگران خوب و خوش و دلپذیر باشد. نکته اینجاست که این تصویر لزوماً غیر واقعی نیست ولی مسلماً فریبکارانه است! یعنی فرد به جای آنکه کانونیترین حقیقتی را که سامان بخش وجودش است بیان کرده و آن را محور اصلی روایتهایش قرار دهد حقایق دیگری را که نقشی فرعی و حاشیهای در جوهرهی شخصیتش دارند محور آن روایت قرار میدهد و بقیه عناصر را حول آن میچیند. در اینجا فریب در واقعیت نیست بلکه فریب در نحوهی آرایشی است که به آن واقعیتها میبخشد و در آن، حقیقت اصلی وجودی خود را به حاشیه رانده و جای اصل و فرع را جابجا میکند و بنابراین بدون آنکه عناصر کاذبی در آن روایت باشد تصویری منسوخ شده از خود عرضه میکند.
بنابراین میخواهم بگویم که به احتمال زیاد چنین افرادی مهمترین وقایعی را که در عمق وجودشان میگذرد و دغدغهی اصلی ذهن و روانشان است و یا بیشتر طول روز را به آن مشغول هستند، در آنچه که میگویند و مینویسند کانونی و محوری نمیسازند و بنابراین کسانی که آنان را بیرون از قاب وبلاگیشان میبینند متوجه کانونهای اصلی دیگری در شخصیت آنها میشوند و لاجرم به این نتیجه میرسند که که فلانی وبلاگش شبیه خودش نیست!
البته بنظرم بعضی افراد این فریب مخفی را چنان ناآگاهانه بکار میبندند که خود نیز مقهور آن میشوند و دیگر نه دیگران که خودشان نیز کمکم تصویری غیر واقعی از خود بدست میآورند و آن فریب در خود آنان نیز کارساز میافتد! گاهی نیز دیدهام که بعضی این فریب را چنان ناشیانه بکار میبرند که با اندکی دقت مخاطب، واقعیت برملا خواهد شد و میتوان به وسیلهی آنچه گفتهمیشود به آن ناگفتههایی که در سپیدی سکوت پهان مانده است پیبرد.
آنچه که نوشتم شاید بهنوعی در بارهی این وبلاگ نیز صادق باشد؛ به شرحی که بیش از یک ماه پیش در قسمت روزنوشتهایش نوشتم:
... این وبلاگ هم جدای از خودم نیست، از غم بیآلتی افسرده است، آفتابی میخواهد که بتابد و دوباره بهش جون بده. نظم اینجا مطمناً بهم خواهد ریخت و فرم جدیدی به خود خواهد گرفت. حقیقتش این است که این نوع وبلاگ نویسی چندان تسلا بخش دلم نیست! با همه تلاشم یه جورایی با احوالات شخصیام دمخور نیست و گرمی لازم را نداره. هایدگر میگفت انسان در طول تاریخ فلسفه مقابل هستی قرار گرفته؛ سوژه در مقابل ابژه. برای همین هم هایدگر "من در جهان" را مطرح میکرد. وبلاگ نویسی من هم یک همچین چیزی شده، فکر میکنم مقابل واقعیتهای اطرافم ایستاده و از آنها منفکه. سرد و بیروح، حتی با خودم هم زیاد گرم نگرفته و داره باهاش یکی بهدو میکنه! انگار این "آقای وبلاگنویس" کت و شلواری بعضی وقتها میخواهد "من" مراعات تیپ رسمیاش را داشته باشم و یه جورایی خفهخون بگیرم! یا اگه بخواهم یکم ژیگولتر بگم: دعوتم میکنه به یه داد و ستد "فاوستی"! ولی مطمعن باشید که من یکی زیر بار نخواهم رفت، حتی اگر شده دست به یقه هم میشم ولی نمیگذارم این "فکلی" (به قول مرحوم شادمان) هر کاری خواست بکنه...