میگویند در علم منطق هفتصد نوع مغالطه شناخته و تعریف شده است، اما شب پیش کسی را ملاقات کردم که به گمانم هفتصد و یک مغالطه را یکجا گرد آورده و در کلام و رفتارش بهکار میگرفت و در دامچهی این خیال و توهم که گویی میتوان با توسل به هر مقدمهای هر نتیجهای را گرفت. وجودش واقعی نبود و شبهآسا و پریده رنگ بنظرم میآمد. فردی که بسیار دوست داشت رنگ و نقش خودش را به اطراف و جامعهاش بزند اما خلاقیت هنرمندانهای برای واقعیت بخشیدن به خود متکثرش در کار نبود. در خوشبینانهترین حالت صداقت فریبکارانهای با خود و اطرافیانش داشت؛ تلاش برای به حاشه راندن متن و به متن در آوردن حاشیه. بلبلانه نعره زن در روی گل / تا کنی محجوبشان از بوی گل! هویت او با خطای دیگران تعریف میشد و نه آنچه خود داشت. از نبود شایسته سالاری میگفت اما هرچه در منتخبانش جستجو کردم کمتر شایستهای برای آنچه در نظر داشت را یافتم. اهتمام همه جانبهاش به "پروژه مهم بودن" و درک و به رسمیت شناخته شدن این پروژه توسط دیگران چنان بود که در این میان از کسب وزانت و تعادل درونی غافل مانده بود. اگرچه به گفته خود خشونت ستیز بود اما عمیقترین نوع خشونت را با اطرافیانش بکار میبست؛ تبدیل کردن موجود انسانی به شیئ یا ابزاری برای بر آوردن تمنیات خود. همان که کانت آنرا تبدیل روابط "من-تو" به "من-آن" مینامد. جهان هستی را تابع خود میخواند و گمان میبرد که جهان دائر مدار عقاید خطا آمیز اوست. خود را مسلمان و پیرو کتاب مینامید اما "ولایجرمنکم شنئان قوم علی أن لاتعدلوا" را نخوانده و بکار نمیگرفت؛ "دشمنی با قومی سبب نشود که شما از جادهی انصاف و عدالتورزی خارج شوید".
پینوشت: آنچه نگاشتم برایم بیش از هر چیز برایم مصداق "المؤمن مراة المؤمن" بود و خودشناسی در سپهر دیگران. برای غفلتزدایی و پیریختن خانهای.
این حرفها عین بی انصافی است. نمی توانم باور کنم آن اکبر داستان پوری که می شناختم به همین راحتی یه عالمه چیز را در وجود یک آدم و اطرافیانش نبیند. و به همین راحتی فضایی که آن آدم را وادار به حضور در آن کرده اند را درک نکند. حرفهایی که زده شد شاید و حتما تمام حرفهایی نبود که باید زده می شد ولی من حتم داشتم از بین همه آن جمع شما با وجود همه انتقادهایتان به آن آدم حداقل می توانید بفمید که ۱- فضایی که امروز با او بحث می کنید و او در آن قرار دارد آنقدر منطقی نیست ( به دلیل اینکه دوستان دیگر آب را به شدت گل آلود کرده اند) و ۲- حداقل به خاطر روزهایی که با آن آدم سپری کرده اید و شناختی که نسبت به او دارید آنقدر منصف هستید که اینگونه قضاوت نکنید.
متأسفم که تا این حد در مورد شما اشتباه فکر می کردم. می دانم که همه حرفهایم را به خاطر […] بی اهمیت می دانید ولی ... هیچ مهم نیست
دوست عزیز
نظر و پاسخ شما را به دقت خواندم. آنچه که نوشتم نه نتیجه فضای گل آلود فعلی بود و نه شناختی یک شبه؛ چه آنکه قبلا آن را بارها با دیگران به گفتگو نشسته و کاویده بودم. به جد و از سر صدق امیدوارم که اشتباه کرده باشم اگرچه هرچه جستجو کردم کمتر به چنین نتیجه ای رسیده ام ولی به هر حال غرض اصلی من از این نوشته توجه به "خطا" و بازنمایی آن بود و نه قلم فرسایی در باب "خطاکار" که به گمانم پرداختن به آن دست آورد ارزشمندی به همراه ندارد و به همین دلیل سعی کردم کمتر اشاره ای به هویت شناسنامه ای او در این نوشته باشد و بعد از آن مجبور به حذف چند کلمه از پاسخ شما شدم.