رای دهندگان به احمدینژاد هم کم نبودند (حالا گیرم نه اکثریت). آن ها کجایند؟ فکر میکنم در این هیاهوهایی که بحق نیز برپاست آنها گم شدهاند. بپسندیم یا نپسندیم آن ها نیز بخش قابل توجهی از مردم هستند. شکاف عمیقی که در عمق این جامعه است را دریابیم. میترسم، از اینکه صورت مسئله های دیگر گم شود، از اینکه در ساختن و پیگیری افق های آینده واقعیتهای فرهنگی، اجتماعی امروز نادیده گرفته شود، از اینکه پرداختن به دردی ما را از توجه و پرداختن به نقاط دیگرِ دردمند این پیکره باز دارد. تا بوده ما بودهایم و این بی توجهیها و برگشتن به نقطه صفر. علت العلل را نقص و فقر فرهنگی می دانم اما خود نیز میدانم که از تحلیل روشن آن عاجزم. گویی امروز مردم دو پاره شدهاند. قصه تکراری و غیر اخلاقی سیاه و سفید نیست. قصه نگاههای تحقیرآمیزی است که به هم میاندازیم. در کْنه وجودمان همدیگر را به رسمیت نمی شناسیم انگار. میخواهیم با نادیده گرفتن هم جلو برویم. تشخیص صلاح خود را به کل تعمیم بدهیم. اگر احمدی نژاد بخش زیادی را خس و خاشاک مینامد از همین منظر است. به دیگر منشها و خلقیات او باید درجای دیگر پرداخت به مانند حال پس از مستی زیاد و تهوع. اینجا سخن بر سر چیز دیگریست. شبهای پیش از بیست و دوم خرداد نیز چنین برشهایی را میدیدیم اگر جو می گذاشت. نگاه پر نفرت به هم داشتیم ما مردمان پیاده نظام در این میانه. انگار فراموشمان شده بود باید در کنار هم زندگی کنم پس از این خیابانگردیها؛ و اگر اکنون نیز غیر از این بود؟
این روزها داریم به دنبال رأی به یغما بردیمان میگردیم. حق داریم و تا خاموش نشدن آخرین کورسوی امیدمان باید ادامه دهیم. اما از یاد نیز نبریم که همه آنچه در این یکی دو هفته گذشت فقط این نیست. چهرههای دیگری نیز بودند در این میان که اگرچه از ما دل نمیبردند اما چه بخواهیم یا نخواهیم درکنار ما هستند. با آنها است که ملت واحدی هستیم و محکوم به ساختن آینده.
پ.ن: ترجیح میدهم این نوشته بدون ویرایش باشد.