آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

در ستایش ابراهیم؛ پدر ایمان

ابراهیم ...

همان‌گونه که خداوند مرد و زن را آفرید، همان‌طور نیز قهرمان و شاعر یا سخن ساز را حیات بخشید. دومی هچ‌یک از مهارت‌ها و مزایای اوّلی را ندارد، او تنها به تحسین قهرمان می‌پردازد، به او عشق می‌ورزد و از او لذت می‌برد. اما او نیز، ‌کمتر از قهرمان، مسرور نیست، زیرا گویی قهرمان آن ماهیت بهتر و برتر اوست که به آن شیفته می‌شود. بنابراین هیچ فرد بزرگی فراموش نخواهد شد و اگرچه مدت طولانی سپری شود، حتی اگر ابری از سوء تفاهم قهرمان را کنار گذارد، سرانجام، عاشق و شیفته‌ی او خواهد رسید و هرچه بیشتر زمان سپری شود، با وفاداری بیشتر حامی قهرمان خواهد بود.

اما هرکس به تناسب بزرگی و شکوه آنچه برای آن جهد و کوشش به عمل آورد و با آن ستیزه کرد بزرگ است. بوده است کسی که به واسطه توان و نیروی خود بزرگ بوده، و دیگری به واسطه خرد و فرزانگی خویش بزرگ بوده و دیگری در امید خود بزرگ شده و دیگری در عشق خود بزرگ بوده، اما بزرگتر و برتر از همه ابراهیم بوده است، بزرگ در آن خردمندی و حکمتی که راز آن "نابخردی" است،‌ بزرگ در آن امیدی که صورت خارجی آن دیوانگی است.

به واسطه ایمان خویش بود که ابراهیم توانست سرزمین اجدادی و پدران خود را ترک کرده و در سرزمین موعود غریبه‌ای گردد. این ایمان بود که سبب شد ابراهیم این وعده را بپذیرد که همه ملل روی زمین باید از ذرّیه او برکت گیرند.

ابراهیم پیر شد و سارا مأیوس و ناامید در سرزمینی به‌سر می‌برد و هنوز نیز ابراهیم برگزیده‌ی خداوند بود و وارث وعده‌ای که در ذرّیه او ، همه ملل زمین برکت داده خواهند شد. اگر ابراهیم از ایمان برخوردار نبود، در این صورت سارا مطمئناً از تألم و حزن جان سپرده بود، و ابراهیم،‌ خسته با حزن و اندوه، به جای درک تحقق وعده، به آن به صورت یک رویای جوانی لبخند می‌زد.

اما ابراهیم ایمان داشت ، و از این رو جوان بود،‌ زیرا ‌آن‌کس که همواره به بهترین‌ها امید دارد پیر می‌گردد،‌ از زندگی فریب می‌خورد و آن‌کس که همواره برای بدترین‌ها آماده است، نابهنگام پیر می‌شود، اما آن‌کس که ایمان دارد، جوانی جاویدان و ابدی را حفظ خواهد کرد.

پس همه ستایش‌ها نثار آن داستان باد! زیرا سارا، گرچه سالخورده می‌نمود، آنقدر جوان بود تا به لذت مادر بودن میل داشته باشد،‌ و ابراهیم گرچه رنگ گیسوانش خاکستری شده بود آنقدر جوان بود تا بخواهد پدر باشد. از این رو هنگامی که جشن پنجاهمین سال ازدواج سارا فرا رسید، سرای ابراهیم را سرور و شادی فرا گرفت.

اما ماجرا نباید این‌گونه باقی می‌ماند،‌ ابراهیم باید یک بار دیگر آزمایش می‌شد ... اینک همه وحشت و هراس نبرد باید در یک لحظه جمع می‌شد. و خداوند ابراهیم را آزمود و خطاب به او گفت: «فرزند خویش را برگیر . تنها پسرت اسحاق ( اسماعیل ) را که به او عشق می‌ورزی، او را به سرزمین مرایه ببر. و او را برای قربانی ساختن آماده کن، در یکی از کوه‌هایی که به تو خواهیم گفت.»

این چنین همه چیز از کف داده شد، هراسناک‌تر از هرآنجه هرگز نبوده است! این گونه خداوند تنها ابراهیم را دست انداخت!

آیا هیچ شفقّت و رحمی برای این پیرمرد ریش سفید مقدس و فرزند بی‌گناهش نیست؟

با این حال ابراهیم برگزیده خدا بود و این خداوند بود که او را این‌گونه آزمود. اینک همه چیز مطمئناً از میان رفته بود! خاطره با شکوه نژاد انسانی،‌ وعده ذرّیه ابراهیم، تنها یک هوس بود، اندیشه زودگذر و آنی خداوند که ابراهیم خود باید آنرا، اینک ریشه‌کن کند.

اما ابراهیم برخوردار از ایمان بود و ایمان او به زندگی نیز تعلّق داشت. آری، اگر ایمان او تنها به حیات واپسین بود، کنار گذاشتن هرچیز و رها کردن آن برای تسریع در بیرون رفتن از این جهان که به آن تعلقی نداشت، آسانتر بود. اما ایمان ابراهیم این‌گونه نبود، البته اگر چنین ایمانی وجود داشته باشد، زیرا ایمانی اینچنین حقیقتاً ایمان نیست،‌ بلکه فقط دورترین امکان ایمان است، ایمانی که در نهایت بصیرت خود اطلاعی ناچیز از موضوع خود دارد.

اما ابراهیم برخوردار از ایمان، شک به خود راه نمی‌داد. او به امر غیرعقلی به ظاهر "مهمل" معتقد بود. اگر ابراهیم شک ورزیده بود، - در این‌صورت کاری دیگر می‌کرد، کاری بزرگ و باشکوه، زیرا چگونه ابراهیم می‌توانست کاری دیگر جز آنچه بزرگ و باشکوه است انجام دهد؟

او به سوی مرایه می‌رفت، هیزم می‌شکست، آتش روشن می‌کرد، چاقو را بیرون می‌کشید و فریاد زنان به خدا می‌گفت: « این قربانی را حقیر و خرد مشمار، این بهترین تملّک من نیست، که من از آن آکاهم، زیرا پیرمرد چیست که با کودک موعود به مقایسه نهاده شود، با این حال بهترین چیزی را که می‌توانم‌ ارزانی دارم این است. بگذار که اسحاق ( اسماعیل ) هرگز آگاه نشود تا در سال‌های جوانی خویش آسوده باشد.»

سپس چاقو را در سینه خویش فرو می‌کرد. او در جهان‌ مورد تحسین و ستایش قرار می‌گرفت و نام او هرگز از یادها نمی‌رفت، اما تحسین شدن و مورد ستایش واقع شدن یک چیز است،‌ و ستاره راهنما بودن که مضطرب و مغموم را نجات می‌دهد، یک چیز دیگر.

ولی ابراهیم برخوردار از ایمان بود. او به امید رقّت آوردن پروردگار، برای خویش التماس نمی‌کند.

در کتب مقدس می‌خوانیم: و خداوند ابراهیم را آزمایش کرد و به او خطاب کرد که، ابراهیم، ابراهیم، کجا هستی ؟ و ابراهیم با خرسندی و شهامت و با اطمینان و توکل بلند پاسخ داد « اینجا هستم » . جلوتر می‌خوانیم: « و ابراهیم صبح زود از خواب برخواست ». با شتاب و عجله حرکت کرد گویی عازم مراسم جشنی است.

شنونده من! چه بسیار پدرانی که فقدان و از دست دادن فرزند را به عنوان فقدان و از دست دادن عزیزترین چیزی که در جهان داشته‌اند احساس کرده‌اند، و محروم از هر امیدی در آتیه گردیده‌اند، با این حال هیچ فرزندی، فرزند موعود به معنایی که اسحاق ( اسماعیل ) برای ابراهیم بود نبوده است. چه بسیار پدرانی که فرزند خویش را از دست داده‌اند، اما این خداوند بوده است، اراده لایتغیر و نفوذ ناپذیر خداوند متعال، همانا این دست او بود که آنها را برگرفت. اما برای ابراهیم این‌گونه نبود. برای او آزمایشی بس سخت‌تر نگاه داشته شده بود، همراه با چاقو، سرنوشت اسحاق ( اسماعیل ) به دست خود ابراهیم سپرده می‌شد.

و ابراهیم ایستاد، پیرمرد با تنها امید خود! اما شک به خود راه نداد، با اضطراب به چپ و راست خود نگاه نکرد، با نیایش و دعای خود به خداوند اعتراض نکرد. او می‌دانست که خداوند متعال است که او را می‌آزماید،‌ او می‌دانست که او سخت‌ترین قربانی است که می‌تواند از او خواسته شود،‌ اما او نیز می‌دانست که وقتی خداوند می‌خواهد، هیچ قربانی بسیار سخت دشوار نخواهد بود – و از این رو چاقو را بیرون کشید.

چه کسی بر روح ابراهیم توان بخشید. تا چشمانش آنقدر تیره و تار نشود که نه اسحاق ( اسماعیل ) و نه گوسفند را نبیند؟ و کسی که این منظره را می‌دید نابینا می‌شد. و با این حال آن دسته که از دیدن چنین منظره‌ای هم بی‌حس و نابینا شوند ( گرچه ممکن است باشند )، به اندازه کافی کمیاب هستند،‌و کمیاب‌تر، آن‌کس که بتواند داستان را بگوید و حق مطلب را ادا کند. اگر ابراهیم هنگامی که در کوه مرایه ایستاده بود شک به خود راه می‌داد، اگر مردد می‌ماند، اگر پیش از کشیدن چاقو، تصادفاً چشمش به گوسفند افتاده بود و خداوند رخصت داده بود تا آنرا به جای اسحاق ( اسماعیل ) قربانی کند ... در این صورت شاهدی می‌شد نه برای ایمان خویش یا رحمت خدا بلکه برای آنکه سفر به کوه مرایه چه هولناک و سهمناک بوده است.

ابراهیم، پدر مقدس! دومین پدر برای نژاد انسانی! تو که برای نخستین بار نظاره‌گر و شاهد آن شور شگرف بودی که نبرد و ستیز هراسناک با قوای طغیانگر و نیروهای طبیعت را خرده می‌گیرد تا در عوض با خدا ستیزه جویی کند، تو که برای نخستین بار آن شور متعالی و اعلی را درک کردی، تجلی مقدّس پاک و متواضعانه‌ی شوریدگی الاهی که کافران آنرا تحسین کرده‌اند، او را که در ستایش از تو سخن می‌گوید،‌اگر ستایشش آن‌گونه که باید، درست و بجا نیست او را ببخشای.

 

برگرفته از: سورن کی‌یر کگارد؛‌ ترس و لرز؛ ترجمه سید محسن فاطمی؛ انتشارات حوزه هنری؛ چاپ اول: 1373.

به سوی اخلاق سکولار

این روزها هرچه می‌خواهم بنویسم از پیوستگی آن با اخلاق و یا به‌عبارت بهتر فلسفه اخلاق گزیر و گریزی نیست. جدای از علت آن، امید می‌برم چنین جستارهایی بتواند روزنی هرچند خرد و تنگ در برابر دیدگانِ خوانندگان کم‌‌شمار این صفحه بگشاید.

این سخن پایان ندارد ای قباد / حرص ما را، اندرین پایان مباد!

***

در هنگام بحث و گفتگو درباره اخلاق با بسیاری از دینداران و مومنان مطمعناً متوجه شده‌اید که آنها اخلاق را امری یکسره دینی می‌دانند و حیات قواعد و نظامهای اخلاقی را درگرو زیندگی دین و اندیشه‌ی دینی. آنها معتقدند که احکام اخلاقی باید نشأت گرفته و متکی به چیزی "واقعی و بیرون از انسانها" باشد، چرا که اگر جز این باشد، احکام و نظام‌های اخلاقی صرفاً انعکاسی از خوشایندها و بدایندهای انسان‌ها خواهد شد؛ خوشآیندها و بدآیندهایی که بشدت متغیر، نسبی و تحت تأثیر فرهنگ‌های مختلف بوده و چیزی جز خُلقیات و یا مجعولات ما نیستند؛ خَلقیات و خُلقیاتی که در هیچ دو فرهنگ، قوم و حتی انسانی همسان نیستند و در نتیجه اتکای قواعد و نظام‌های اخلاقی به آنها موجب متغیر و نسبی شدن آنها شده و این نسبیت نیز چیزی جز بی‌اعتبار شدن آنها نیست. از سوی دیگر ایشان معتقدند که جهان "بیرون از ما" را آفریدگاری با طرح و هدفی خاص ساخته است و بنابراین بهترین مرجع مورد قبول برای اتکای نظام‌ها و احکام اخلاقی هم‌اوست. البته ایشان برای تقویت موضع خود دلایلی جامعه‌شناسی و یا روانشناسی نیز دارند که پرداختن به آن‌ها هدف این نوشتار نیست.

بنظر می‌رسد این استدلال و یا توجیه از نارسایی‌هایی "منطقی" و "مبنایی" رنج می‌برد:

1- به چه دلیل تمام خوشآیندها و بدآیندها و خُلقیات ما بدون استثنا متغیر و نسبی هستند؟ درست است که بسیاری از آنها به شهادت تاریخ و گواهی تجربه دستخوش تغیر بوده و از مقام اطلاق فرو افتاده‌اند اما این جز یک استقراء تاریخی نیست و از آن نمی‌توان نتیجه گرفت که پس از این نیز چنین بوده و این دگرگون شدن و به یک قرار نماندن سرنوشت محتوم همه خوشآیندها و بدآیندها است، چه بسا هنوز این امکان باقیست که پاره‌ای از آنها در معرض دگرگونی نبوده و از ثبات بهره‌مند باشند.

2 -  چه دلیلی وجود دارد که ارزشها و یا تکالیف اخلاقی لزوما بایستی از یک واقعیت بیرونی و یا امر ناظر به واقع (fact) استنتاج شده باشد؟ جواز منطقی این استنتاج چیست؟ ممکن است دین‌ورزان پاسخ دهند که: اگر چنین باشد قواعد اخلاقی از امور مکشوفه (discoveries) بشمار آمده و از چنگ قرارداد و یا جعل‌ و خَلق‌هایی که برخواسته از تمنّاهای درونی ما انسانها است رهایی پیدا خواهند کرد. ولی باید توجه داشت که منطقاً منتفی نیست که قواعد و احکام اخلاقی را از "امور واقع" استنتاج کنیم اما آن "امور واقع" در طی زمان دستخوش دگرگونی شوند و در نتیجه قواعد نیز به تبع دگرگونی یابند،‌ و از سویی دیگر، محال نیست که این قواعد را از امور واقع اخذ نکرده  و بلکه آنها را جعل و قرارداد و یا خَلق کنیم اما لااقل پاره‌ای از قراردادهایمان را بهم نزنیم. هیچ یک از این دو شق استحاله منطقی ندارد.

3 – اگر از باب مماشات فرض کنیم که تمام آنچه در بندهای (1) و (2) مورد پرسش قرار گرفت مستدل باشد باز پرسشی دیگر به میان می‌آید: به چه دلیل این امر واقعی باید از سنخ "امور آفاقی ماورای طبیعی" (مانند خدا) باشد نه از سنخ و جنس "امور آفاقی طبیعی" (مانند واقعیت‌ها و قوانین فزیک، شیمی، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی) و یا از سنخ "امور درونی و انفسی" (مانند واقعیت‌ها و قوانین روانشناسی)؟ (دقت داشته باشید که امور درونی و انفسی نیز از سنخ گزاره‌های واقعی می‌باشند، به عنوان مثال وقتی ما در درون خود احساس درد می‌کنیم  این درد یک واقعیت است) به چه دلیل اخذ ارزشها و قواعد اخلاقی از یک امر " آفاقی ماورای طبیعی" رواست ولی در مورد امور "آفاقی طبیعی" و یا "انفسی و درونی" ناروا؟ به عبارت دیگر، به چه دلیل بهترین مرجع مورد قبول برای اتکای نظام‌ها و احکام اخلاقی خداست؟ آیا نمی‌توان مواردی مانند فراهم آوردن شرایط انسانی رضایت بخش برای آدمیان را دلیلی برای پذیرفتن نظامها و قواعد اخلاقی دانست؟

4 – درباره اثبات وجود خدا و همچنین وجود طرح و هدفی از سوی او در این عالم نیز مناقشات منطقی پایان ناپذیری صورت گرفته است که این اندک را فراخی و گنجایشی بیش از این نیست و آن را به نوشتاری دیگر وا می‌نهم.

 

افزوده: آیا اخلاق متکی به دین است؟ / دکتر آرش نراقی

با نخل و آدم در بَم

این گونه که بی‌خیال

گیسو به باد سپرده‌اند

این نخل‌های رقصان بر بامِ آسمان

شکی نمی‌توانم کرد

که ریشه در ناچیزی من داشت

                    نه ناتوانی این غولِ آهنین

که پنجه در خاک می‌کرد

می‌کاوید

و بازم نمی‌یافت

در زیر دیوارِ کوتاهِ خودم

نیمی شکسته

                    نیمی بر جای.

فاجعه در حقارتِ من بود

نه در صلابت تک لرزه‌ای شش رشتری

در کم‌تر از شمارشِ یک

                               تا

                                       دَه.

***

در باغ‌های بم

آدم

یک نخل اوفتاده نمی‌بیند.

 

علی‌محمد حق‌شناس