«... نهاد ازدواج نهاد عشق نیست، نهادی برای انجام پارهای وظایف مدنی است. در تاریخ نهاد ازدواج، هرگز سنگ بنای ازدواج عشق نبوده است. زنان و مردان همسران خود را بنا به ملاحظات اقتصادی، طبقاتی و امثال آن برمیگزیدند. رومانس در آخر خط بود، و عموماً پس از ازدواج دست میداد (اگر اساسا دست میداد.) آمار نشان میدهد که در غالب موارد زوجهایی که در نهاد ازدواج با هم پیوستهاند، از مناسبات عاطفی خود لذت نمیبرند. ازدواج بیشتر نهاد امنیت است تا عشق. اما به نظر میرسد که در مجموع این نهاد میتواند کمابیش نقش های اجتماعی خود را انجام دهد. فشارهای بیرونی هم زن و شوهر را خواه ناخواه در کنار هم نگه میدارد و به مرور زمان آنها را به هم "میچسباند". اگر کسی طالب آن است که پارهای "نیازهای" خود را برآورده کند (خصوصاً نیازهای اجتماعی) میتواند به نهاد ازدواج به عنوان یک گزینه جدّی نظر کند. اما اگر کسی بیشتر طالب عشق، و پیوندهای درون جوش است، در آن صورت باید بداند که در غالب موارد نهاد ازدواج صدف خوبی برای پروراندن آن گوهر نیست (این نکته خصوصاً در جوامع مدرن که فشارهای خارجی بر زن و شوهر کمتر است، و طرفین میتوانند نیازها و نقشهای خود را به طرق دیگری نیز برآورده کنند، به مراتب صادقتر است). عشق را نمیتوان در دل نهادی که مبتنی بر نیاز است، حفظ کرد و عاشقی با نوعی خطر کردن مستمر همراه است که با امنیت نهاد ازدواج چندان سازگار نیست. البته در اینجا باید دربارهی جزئیات زیادی بحث شود. اما تا آنجا که تو دوست عزیزم مد نظر هستید توصیه من این است که به تجربه دوستی و رابطه گشوده باشید، و اجازه ندهید که تقاضاها و فشارهای بیرونی برای شما تعیین تکلیف بکند. بگذارید به اقتضای منطق درونی رابطهتان به دیگری پاسخ دهید. اگر در مرحله ای احساس کردید که ازدواج پاسخ مناسبی به رابطه شما و طرف مقابل است، در آن صورت میتوانید درباره آن جدیتر فکر کنید. من در غالب موارد دوستان جوانم را به ازدواج ترغیب نمیکنم، اما به تجربه روابط انسانی عمیق، چرا...»
گوشههایی از نامه یک دوست
به جد و صمیمانه دوستان و مهمانان گاه به گاه این صفحه را به بحث و اظهارنظر در این باره دعوت میکنم؛ به خصوص آنانی را که تجربهای در این باب دارند. بازخوانی و دقت ورزی در این موضوع به گمانم از ضروریات روانی و اجتماعی ما است و میطلبد که هرآنچه تا بحال مسلم و اندیشیده شده فرض شده است بار دیگر مرور گردیده و نسبتش با ما انسانهای امروزی این سرزمین سنجشی دوباره یابد. منتظرم!
این عکس را روز جمعه در شهر سمیرم گرفتم؛ قضاوت با خودتان؛ اما سخت در عجبم که با اینکه چندین سال است وضع به این گونه است اما نسبت به آن عکسالعملی نشان داده نمیشود، آیا خود آقایان نیز متوجه نیستند؟
امروز دیدم که شبنم عزیز توضیحی درباره متنی که چند ماه پیش به نقل از رمان "بار هستی" میلان کوندرا آورده بودم نوشته است که عیناً اینجا میآورم. فقط در تکمیل نکته سنجی شبنم لازم است بگویم آنچه نقل کرده بودم از کتابی به ترجمه دکتر پرویز همایونپور و از انتشارات قطره میباشد.
صداقت و خیانت
معمولا کتابهای نویسنده های غیر ایرانی رو به فارسی نمی خونم، اونقدر ترجمه ها دچار سانسور می شن که معنای اصلی رمان واقعا از بین میره. گاهی هم اگر این کار رو بکنم، باز برای این مقایسه هست که بدونم چقدر توی ترجمه کار خراب شده. یک نمونه اش که اینجا (آنلاین) دیدم، توی وبلاگ اکبر عزیز بود که این جمله رو از کتاب "بار هستی" (یا دقیقتر: "سبکی غیر قابل تحمل هستی") ، نوشته میلان کوندرا آورده بود: «طنازی چیست؟ میتون گفت طنازی رفتاری است که امکان آشنایی را القاء میکند، بدون آنکه این امکان موجب اطمینان خاطر باشد. به عبارت دیگر، طنازی وعدهی آشنایی است، اما بدون تضمین به اجرای این وعده.» که ظاهرا از روی ترجمه این کتاب آورده شده. در حالیکه اصل جمله این هست که : "...طنازی رفتاری است که امکان داشتن سکس را القا می کند، بدون اینکه این امکان موجب اطمینان خاطر باشد...به عبارت دیگر ،طنازی وعده سکس است بدون تضمین به اجرای این وعده " خوب ، تغییر دادن "امکان داشتن سکس" به "امکان آشنایی" کل معنای این جمله رو به هم می زنه.
چند وقت پیش ها یک کتاب ترجمه شده به فارسی خریدم، باز هم نوشته میلان کوندرا، کتاب "دون ژوان". با توجه به موضوع کتاب، باید این کتاب خیلی شدیدتر مورد تجاوز سانسوری قرار گرفته باشه، اما خریدن این کتاب تنها به دلیل یک جمله بود که موقع ورق زدن کتاب به چشمم خورد:
ماهیت خیانت آمیز صداقت بیش از اندازه
........................................................................
خوندن کتابهای ترجمه شده، فقط به خاطر سانسور نیست که برام مشکله، بلکه جمله بندی و کل فرم متن ترجمه شده برام نامفهومه، هر جمله رو باید چند بار بخونم تا سر و ته اش رو پیدا کنم، ولی همون کتاب رو به آلمانی که می خونم، خیلی راحت می فهممش. در حالیکه کتابهای نویسنده های ایرانی برام اینطور نیستن. به نظر من ترجمه کتابها و متنها به فارسی، هنوز با اشکالهای خیلی زیادی رو به رو هست. از همه مهمترش به نظرم سخت ترجمه کردن جمله ها هست، جمله هایی که به زبان اصلی به زبان محاوره ای و کاملا ساده نوشته شدن، تو ترجمه به جمله های خیلی ادبی با لغتهای خیلی ادبی که در زبان معمولی استفاده نمی شن، تبدیل می شن، انگار که اگه اینطور نباشه، از ارزش و اهمیت نوشته کم می شه! (یک مثال خیلی ساده؛ عنوان کتابی از نویسنده آلمانی یورک بکر (Jurek Becker) هست: "یاکوب دروغگو" (Jacob der Lügner) . این عنوان به فارسی ترجمه شده: "یعقوب کذاب" تغییر یاکوب به یعقوب خیلی مهم نیست، ولی کی در زبان معمولی به جای دروغگو میگه کذاب؟!). یک چیز دیگه که به نظرم می رسه، زیادی "پاستوریزه " بودن جمله های ترجمه شده هست. مترجم ایرانی ، کلمات به خیال خودش "رکیک" رو به فارسی ترجمه نمی کنه (یا شاید نمی تونه!) و شبیه معلمهای دبستانی می شه که می خوان گوش بچه ها رو از شنیدن این کلمات حفظ کنن! اینها چیزهایی هستن که به نظر من، که یک خواننده خیلی معمولی رمان هستم و زبان شناس نیستم، میان. و باز هم به این نتیجه می رسم که چقدر تسلط به یکی از زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، یا اسپانیایی برای کسی که علاقه به خوندن داره، مهمه.