آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

وصف حال (۷) - کسب جمعیت از آن زلف پریشان

دوست خوبم سرکار خانم وکیلی در بخش «نظرات» وصف حال پیشین نگارنده به زبانی ساده و بی‌تکلف نوشته است: «فکر نمی‌کنی دیگه خیلی وقته که باید از این حال در بیایی».

بنظرم اظهارنظر درباره‌ی پیام این دوست نیازمند توضیح بیشتری از سوی اوست. ولی با این حال پاسخی در برابر این پیام در مغز جانم گرفت که ذکر آنرا خالی از فایده نیافتم. به واقع آنچه را که با نام "وصف حال" به این صفحه می‌سپارم همه آنچه را که در درون من می‌گذرد نشان نمی‌دهد و بدین‌سان صدها راز فروبسته و صدها گفته ناگفته و صدها قلمرو ناپیموده دیگر در درون می‌گذرد که هنوز ناآشکار و ناگفته است و لزومی هم نمی‌بینم که نوشته‌ای را در اینجا بدان‌ها ویژه کنم. با این حال همین اندک ترشح را نیز فرصتی می‌دانم برای برآفتاب افکندن بخشی از سِرّ سویدای درونم که لزوم باز شناختش را بسیار لازم می‌دانم برای به صلح رسید با آن. البته به خوبی متوجه هستم که نظر رایج این‌چنین چشم در چشم این مسائل انداختن را نمی پسندد ولی بگمانم شیوه‌هایی غیر از این راه‌حلی غیر صادقانه، منفعلانه و نهایتاً مبتنی بر انکار و فریب خوشتن است و راهی به دهی نمی‌برد. اگرچه این راه راهی است پرآفت و خوف و خطر، ولی بنظرم هر لغزیدن و افتادن در آن، با رنج و تلاشی توانکاه، اگرهمراه با آگاهی باشد به برخواستنی دوباره و نیکوتر خواهد انجامید. درست است که من در این نوشته‌ها بیشترین توجهم به سویه‌های تاریک و سوگناگ هستی است ولی بنظرم آنچه که مهم است مقهور آنها نشدن است نه آن‌ها را بدست فراموشی سپردن. این اندیشه‌‌ها همیشه رفیق شفیق من بوده است و تجربه‌ی آن‌ها همواره بخشی از وضعیت بنیادین وجود من بشمار می‌رود و اگر می‌شود کسی با لایه‌های عمیق این جهان تماس پیدا کند و این تجربه‌های سوگناک و اندوه‌گین را تجربه نکرده باشد؟ ولی با همه‌ی این احوال هیچ‌‌گاه نگذاشته‌ام این تجربه‌ها یکسره مهار و زمام امور من را در دست بگیرند و رفته رفته سعی کرده‌ام در این طوفان‌های گاه به گاه ناخداگری بیاموزم و به جای تسلیم و غرق شدن بدست آن‌ها مدریت کشتی وجود دراین طوفان را بدست گیرم و از نیرو‌های سهمناک آن برای هدایت درست کشتی و به سلامت بدر بردن آن استفاده کنم. برای همین نیز بجد معتقدم کسب این‌تجربه‌ها، بر خلاف آنچه که در ابتدا بنظر می‌آید نه تنها مایه افسردگی و پریشانی نیست و بلکه انرژی عظیمی در خود نهفته دارند که اگر آگاهانه آزموده شود می‌تواند ما را به فراسوی طوفان برده و فضای بی‌ابر دل انگیزی را در پیش رویمان آفتابی کند. آنچه که نباید از آن غفلت کرد حفظ وزانت و تعادل درونی دربرابر این تحولات و تجارب است به نحوی که این تجربه و تحول تازه را پذیرفته و دوباره آن وزانت و تعادل را در سطح بالاتری برقرار کنیم و همه‌ی این‌ها جز با شناخت زبان جهان درون امکان پذیر نیست و شناخت این زبان هم بنظرم محتاج رویارویی و درگیری مستقیم با سویه‌های تاریک هسنی است. اگر ما اندیشه خوشبختی در سر داریم برای تحقق آن کسب وزانت و تعادل درونی به جای فروپاشی در برابر این تجربیات و اندیشه مسلمان کردن آنان شرط اول است نه آن‌ها را "بر برف فراق داشتن" که این جز پاک کردن صورت مسئله نسیت. برای کسب خوشبختی اتصال و ارتباط با واقعیت و داشتن باوری صادق از این جهان و نگاه واقعی و عینی به زندگی  و کسب تجارب عمیق و درک تازه و مداوم آن‌ها بهترین پاسخ به زندگی و شرط لازم است نه غرق خواب و رویا بودن و خود را بدست دولت فراموشی سپردن.

این سخن پایان ندارد ای قباد

حرص ما را اندر این پایان مباد!

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر 8 مرداد 1385 ساعت 01:33 ق.ظ http://khatkhati.persianblog.com

این روزهای بارانی را گرمای هوا شرجی کرده است. نوشته بودی به سلامتی و آن هم سلامتی من ..و من که بی ادبانه که باز چه؟....خرابیم و دیده خراب تر....

سمیه وکیلی 8 مرداد 1385 ساعت 10:48 ق.ظ

سلام
فقط می تونم بگویم خوشحالم خوشحالم از اینکه می گویی این اندیشه ها رفیق شفیقت هستند ولی تو مقهور آنها نیستی خوب می دانی که من همیشه همینگونه بوده ام ولی من نگران بودم که شاید آن دوستان شفیق تو را به شدت آلوده خود کرده باشند و الان خوشحالم که اینگونه نیست خوشحالم که هنوز و هنوز تو همانگونه هستی رفیق غمگین دنیا. شاید این خوشحالی نهایت خودخواهی ام باشد نمی دانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد