هراکلیتوس، "فیلسوف گریان" پیش از سقراطی، قرنها پیش در سخن شجاعانهای گفت: "کل آفرینش یک بازی کودکانه بیش نیست". سخنی که امروزه نیز ادای آن جرأت و توانی مضاعف میخواهد. شاید بتوان با الفاظ بکار رفته در این اظهار نظر مخالفت کرد ولی بنظرم جان کلام او حقیقتی عمیق و اساسی را مطرح میکند. مراد او از "بازی" تخفیف و تحقیر آفرینش نیست، بلکه برعکس، این بازی را باید مهم و جدی تلقی کرد. یک بازی هیچ هدف و نتیجهای بیرون از خود را دنبال نمیکند و نتیجهی آن در درون خود آن رقم خواهد خورد؛ به مانند بازی فوتبال که هدفی جز گلهای داخل خود آن دنبال نمیشود. از نظر هراکلیتوس انسان هنگامی که غرق بازی است به کاملترین معنا انسان تلقی خواهد شد. رویکرد کانت به هنر بسیار شبیه چنین موضعی است؛ هنر عبارت است از غایت بدون غایت! هرچه هنر هدف کمتری را دنبال کند نابتر و دلپذیرتر خواهد بود! یک ساعتساز برای ساخت ساعت خود هدفی بیرونی همچون نشان دادن زمان را مدنظر دارد ولی کار یک هنرمند نقاش و یا یک نوازنده را تا مادامی که از جنبه زیبا شناسانه نگاه کنیم هیج هدف مشخصی را دنبال نمیکند و خود آن تابلوی نقاشی و یا موسیقی نواخته شده موضوعیت دارد نه هدفی بیرون از آن. از نظر کانت لذتی که در اثر این زیبایی حاصل میشود تنها لذت بدون شرط و بیغرضی است که میتوانیم تجربه کنیم.
حال اگر قرار باشد که زندگی ما در عمیقترین و خواستنیترین حالتش جز یک بازی چیزی نباشد (که فکر میکنم همین گونه است و اگر کسی جز این میگوید سخت مایلم دلایلش را بشنوم تا بتوانم قضاوت درستتری را در این مورد باشم)، بنظرم چارهای نمیماند که برای معنا دار شدنش، آنرا همانگونه که نیچه میگفت یک اثر هنری و یا یک تابلو هنری در نظر بگیریم. به عبارت دیگر زندگی از آنجا که نوعی بازی کردن است شبیهترین امر به هنر میتواند باشد، یعنی در عین حال که هیچ هدفی را دنبال نمیکند باید آنرا جدی گرفت، به آن دل سپرد و از شادی و غفلت و سبکباری آن لذت برد. به مانند یک اثر هنری ناب که اگرچه هیچ هدفی خارجی را دنبال نمیکند (و هدف داخلی آن صرف لذت از هماهنگی و نظم و هارمونی خاص دادن به عناصری به ظاهر متفرق است)، اما هنرمند آن را جدی میگیرد و تمام سعی خود را میکند که اثری بیاد ماندنی و دلپذیر خلق کند. و در هین جا است که بهترین نگاه به یک زندگی نگاهی هنرمندانه و زیباشناسانه خواهد بود: غوطه خوردن و تعلیق در یک فضای نامتناهی که در آن نظم و سامانی خاص ترا به سوی یک نقطهی کانونی هدایت میکند اگرچه هرچه جلوتر روی آن نقطهی کانونی کمتر دست یافتنی میشود...
به دل نشست. با اجازه در بلاگ نیوز لینک دادم.
از وبلاگ نیوز به اینجا رسیدم، نوشته خیلی عالی بود، لینک این مطلب رو در وبالگ خودم هم گذاشتم.
اکبر عزیز، چند تا مطلب دیگه رو هم خوندم و خیلی خوب بودن، من هم لینکت رو وارد میکنم.
رنگ های این تابلو به قشنگی همین تصویری که انتخاب کردین هست آیا؟
مطمعناً آری. اگرچه معتقدم چنین نگاه زیباشناسانهای احتیاج به ورزه و تمرین روانی زیادی دارد.
سلام .بازی جالبیه ولی بیشتر وقتها حریفت قدرتش بیشتره
سلام.
جالب است که در آلمانی و انگلیسی فعلی که برای نواختن ساز موسیقی به کار می رود، بازی کردن است. در این بازی هر لحظه از حداکثر اهمیت برخوردار است. جدی نگرفتن یکی از لحظه ها کل یک سمفونی را بی ارزش می کند.
نکته دومی که به خاطرم آمد جمله ای از نیچه در باره بلوغ انسان است. می گوید (تقریبی)، بلوغ یعنی بدست آوردن جدیت کودکی که به بازی مشغول است.
زیبا بود...خصوصا این بیهدفی هدفمند انرژیبخش..
باید راجع بهش فکر کنم.