آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

جهش...

سورن کیرکگور و کتاب جاودانه‌اش "ترس و لرز" هر سال در چنین روزهایی برایم معنای تازه‌ای می‌یابد. روحی سرکش که پارادوکس‌های گیج‌کننده و تکاندهنده‌ای را با استادی کم‌نظیر مطرح می‌کند و تا آن‌ها را تا نهایت تجربه نکند آرامش نمی‌یابد؛ به مانند میل شدید به آزادی انتخاب (به عنوان یک  اگزیستانسیالیسم)، در ترکیب با اعتقاد به تسلیم بی چون‌و‌چرا در برابر خداوند (به عنوان فردی دینی). و یا، مخالفت آشتی ناپذیرش با هگل و با مفاهیم فردیت‌زدایی که انسان‌را در نظام‌های تمامیت طلب از خود بیگانه می‌کند تا هنگامی که در حیطه ساحت دینی نه تنها اخلاق را به حالت تعلیق در می‌آورد که از حذف فردیت هم ابایی ندارد. او در برابر آشتی‌جویی و سازش (این مفاهیم رایج زمانه ما) از ضرورت جهش و پارادوکس سخن می‌گفت و دربرابر سنتز هگلی، جدایی و بن بستِ "این یا آن" را به عنوان کلید در بهشت عرضه می‌کرد. «درونی بیرونی نیست؛ عقل تاریخ نیست؛ ذهنی عینی نیست؛ فرهنگ دین نیست.» سه ساحت و حیطه‌ای که او برای زندگی تعریف می‌کرد (ساحت حسی، اخلاقی و دینی) هیچ رشته‌ی ارتباطی در بین خود نداشته و تنها در قالب یک "جهش"، گذر از یک حیطه به حیطه دیگر ممکن می‌داند. او درباره تفاوت زندگی حسی و زندگی اخلاقی می‌گفت: «در انسان، زندگی حسی چیزی است که سبب می‌شود او همان باشد که هست؛ و اخلاق همان چیزی است که سبب می‌شود او آن چیزی بشود که به آن تبدیل می‌شود». "ریشخند" در این میان دیدگان ما را بر افق اخلاق می‌گشاید و "طنز" ما را به قلمرو دین می‌برد. زیرا «طنز حامل دردی نهانی است و متضمن گونه‌ای همدردی نیز هست که ریشخند فاقد آن است.»

پارادوکس‌ها و جهشی که کیرکگور از آن سخن می‌گوید بهترین نمادش در حیطه دینی، ابراهیم است. این نکته را او در کتاب ترس و لرزش به خوبی نشان می‌دهد. البته در خوانش این کتاب بنظرم نکته‌ای مهم و کلیدی را باید در نظر داشت؛ چرا که مختصات فکری ما بر حسب بینشی که اختیار می‌کنیم و حیطه‌ای که با آن سر و کار داریم متفاوت است و در نوع برداشت ما از مباحث مختلف کاملاً متجلی می‌گردد؛ درباب مسایل می‌توان نگاهی سرد و بی‌طرف اختیار کرد و یا، نگاهی شورمند و توام با همدردی. به قول ویتگنشتاین؛ «عقل و فرزانگی خاکستری است. اما دین و زندگی سرشار از رنگ‌اند.» بگمان من در قلمرو جهان بیرونی (آفاقی) از نگاه خونسرد و بی‌طرفانه و بی احساس و نقادانه می‌توانیم بهره فراوانی ببریم و شاید یگانه روش مواجهه نیز همین گونه باشد. اما هنگامی که می‌خواهیم به جهان روح (انفسی) وارد شویم دیگر هیچ یک از این ابزارهای شناخت نقادانه ما به کار نمی‌آید، زیرا که در این قلمرو خود زندگی را باید تغیر داد و با موضوع با روح و جان درگیر شد. مواجهه با کتاب ترس و لرز هم به گمان من از گونه دوم است. ایثار ابراهیم، که او از سر رضا می‌پذیرد یگانه پسرش را قربانی کند، گونه‌ای از تعلیق عقل و اخلاق است. او باید جهشی را انجام می‌داد و بی‌قید و شرط عملی به ظاهر پوچ و بی‌معنا را می‌پذیرفت. تجربه‌ای که مشمول قوانین عام نبود و باید به مثابه فردی یگانه و خاص به آن مبادرت می‌ورزید و یاری‌گر او در این میان تجربه‌هایی از جنس ناامیدی و دلهره است؛ آنچنان که او در کتاب‌های "بیماری تا پای مرگ" و "مفهوم دلهره" اش بحث کرده است. و سرانجام آن جهشی از عدم به وجود. رخدادی که «امری واقع» نیست بلکه پارادوکسی متعالی است که همه‌ی کلیت‌ها و سازمان‌های اجتماعی و نهادها از طریق تشعشع ناب اگزیستانسیل آن درهم می‌پاشند و اصالتی تازه می‌یابند.

شاید در این جهان تراژیک و مثله‌شده زمانه‌ما که آهنگ آن چه بخواهیم و چه نخواهیم پوچی است، "جهش"، آنگونه که کیرکگور از آن سخن می‌گوید، بتواند راهی درخور اعتنا میان دیگرراها پیشنهادی باشد. فروید در مقاله‌ای با عنوان "تمدن و ناخرسندی‌های آن" که پس از جنگ جهانی اول منتشر کرد به تعمق درباره‌ی پریشانی انسان معاصر که میان دو اصل متناقض سرگردان است پرداخته است؛‌ اصل لذت که او را به ارضای نیازهای غریزی‌اش وا می‌دارد و اصل "واقعیت جبار" که مانع کامجویی اوست و او را به تابعیت از قوانین اخلاقی وا می‌دارد. به همین دلیل از نظر او تحمل زندگی، آن گونه که به ما تحمیل می‌شود، بسیار سخت است و ارمغان آن برای ما رنج و ناکامی بسیار است و ما به مُسکن یا یاری‌رسانی نیاز داریم. این یاری‌رسان‌ها از نظر او به سه دسته تقسیم می‌شوند:

1) تسکین درد خود به وسیله‌ی حکمت شخصی و یا آنچه آنرا "آراستن باغ وجود" می‌توانیم بنامیم. (به مانند آنچه مصطفی ملکیان در پروژه معنویتش دنبال می‌کند)

2) تصعید و تلطیف آن غرایز ارضا نشده به وسیله پرداختن به هنر و یا جانشینی دیگر. (همچون فنون یوگا در شرق)

3) توسل به مواد مخدر. (و یا به قول گوته در دیوان شرقی – غربی، «غم شکنان»)

البته فروید راه دین و یا عشق را هم فراموش نمی‌کند ولی از آنجا که ارزیابی او نسبت به مذهب منفی است آن را چندان موثر ندانسته و لذا بدان نمی‌پردازد و درباره مواد مخدر با وجود آنکه آن‌را موثرترین روش می‌داند اما  آن‌را پست‌ترین هم بشمار می‌اورد.

به‌هرحال ترفندها و مُسکنهای پیشنهادی او تا حدودی از حمله مستقیم آن نیروها جلوگیری می‌کند و می‌تواند پناهگاه و مآونی باشد. اما آیا دردی که از درون ما را می‌خورد از میان برمی‌دارند؟ افسوس که خود پاسخ این پرسش را نمی‌دانم... شاید "جهش" کیرکگور... ولی فقط شاید.

نظرات 4 + ارسال نظر

با سلام وبلاگ جالب و پر معنایی دارید انشا الله موفق باشید
به ما هم سری بزنید خوشحال میشیم

کولی 15 دی 1385 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.kouliii.blogfa.com/

گاهی شرایط اینقدر پیچیده می شه که هیچکدوم راه حل نیست...

ماهی از ژرفای اقیانوس چه میداند؟
من از تو چه میدانم؟

مریم 2 اسفند 1385 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام
وبلاگت خیلی حالم را تازه کرد
دیدن اینکه یکی هست که همان دردهایی را می کشد که تو می کشی کمی از احاس تنهایی ابدی آدم را تسکین می کند
الته فقط تکین می دهدُ چیزی از آن کم نمی کند چرا که این تنهایی ابدی است
فقط یک سوال از تو داردم: حاضری تمام زندگیت را انگونه که کیرکهگور گفت و کرد به پای چنین ایمان شور انگیزی بریزی؟
حاضری فقط لحظه ای همه نقابهای عقلی را کنار بگذاری- و نه حتی مثل کیرکه گور - به اندک توشه ای از اخلاق در چشمان دنیا بنگری؟
خیلی خوشحال می شوم اگر به آدرس بالا یک میل بزنی و جوابی به من بدهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد