آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

وصف حال (۲۵)

وقتی می‌خواهی بنویسی اما قلمت هم آواز دلت نمی‌شود، گیرم به هزار رنگ، روی بزک کنی... و شاید باید از گونه‌ای دیگر باشد این سرمشق...

فرصتی بایست تا خون شیر شود!

نظرات 2 + ارسال نظر

وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>


http://www.dvp.mihanblog.com
سکس 5 قاره/شرکت درجایزه800دلاری
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع

مکتوب 30 آبان 1386 ساعت 12:21 ق.ظ http://maktoub.malakut.org

بلافاصله بعد از خواندن این چند خط، این ابیات به ذهن روانه گشت...
حسب حالی ننوشتیم وشد ایامی چند
قاصدی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بو سه ای چند برآمیز به دشنامی چند
:
:
منتظر سماع قلم بر پهنه این صفحه هستیم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد