نمیخواهم گذاشتن نامههای شخصی در اینجا تبدیل به رویه شود، اما امروز که تصمیم گرفتم به ایمیل سابقم سری بزنم، به ناگاه ایمیلی از مسعود عزیز دیدم مربوط به سالیانی پیش. نامه ای با او تهیه کرده بودیم در میانهی توفانی که اینک فرونشسته و از تپش افتاده است، که البته پس از مدتی مشخص شد سو تفاهمی بیش نبود. آن ایمیل متن ویرایش شده نهایی نامه بود که او برایم فرستاده بود برای اظهار نظر و ماجرا انتشار سخنانی از مصظفی ملکیان در وبلاگ شخصی مسعود بود که واکنشهای بسیاری برانگیخت (+ ، + ، + ، +) اگر چه ادامه نیافت و ما در این اندیشه که ملکیان رنجیده خاطر شده و... در سرم شد که این نامه را اینجا بگذارم چه آنکه مسعود بیش از یک سال است که دست به قلم نبرده و زمانهی رنج و اندوه او را در پهنه فراروی و فرازجویی تنها گذاشته است، و باشد که این نامه نشانهای تازه از او، برای "تولدی دوباره" باشد.
***
جناب آقای دکتر ملکیان!
حضور شما در جمع ما فرصت مغتنمی بود که پس از گذشت سالی، نصیبمان شد. کوشیدیم از خرمن اندیشههای شما خوشهها بچینیم و به قدر توان خویش در بالندگی اندیشه و اندیشهورزی نقشی بر دوش گیریم. بر آن بودیم تا همچنان که جوهرهی مصطفی ملکیان را دریافتهایم، چون او جستجوگر بیپروای گوهر حقیقت باشیم و در این راه تقریر حقیقت را برتری دهیم.
آنچه از زبان شما در جلسهای خصوصی دربارهی "تجدد ایرانی" ایراد شد البته برای ما تازگی نداشت. دیرزمانیست که گروهی میکوشند برای استحکام پایههای قدرت خویش، به انکار تمام گذشتهها و داشتهها برخیزند و حقیقت و افسانه و دروغ را در هم بیامیزند تا از این آب گلآلود ماهی مقصود خود را صید کنند. اما این بار انکار تمدن ایران پیش از اسلام را از زبان کسی میشنیدیم که به وسواس علمی در پژوهش و استدلال و استنتاج شهرتی تمام دارد. همین ما را بر آن داشت تا با انتشار عمومی آن سخنان در عرصهی اینترنت، دیگران را نیز از سرچشمهی تفکر شما بهرهمند سازیم و با دمیدن در کورهی نقد، گوهر آبدیدهی حقیقت را در دست گیریم. از آنجا که متعهد بودیم تا سخن استاد را که در جلسهای خصوصی و در میان گروهی اهل فکر ایراد شده بود در سینه نگاه داریم، برای انتشار، اطلاع استاد را لازم دیدیم و پاسخ شما در فرودگاه، دقایقی پیش از پرواز، چیزی جز موافقت نبود. بجد تلاش کردیم تا در انتقال سخنان استاد جانب امانتداری رعایت شود. مقایسهای میان آنچه گفته آمده است با شمهی آن سخنان، گواهی بر صدق کردهی ماست. حتی خود دست به انتخاب زدیم و آنچه بحرانخیز و تنشزا میپنداشتیم را به سقف فراموشی سپردیم و باقی را نقل کردیم.
آنچه از دکتر مصطفی ملکیان آموخته بودیم و در آن جلسه تکرارش را به گوش جان شنیدیم "پرهیز از عقیدهپرستی" در میان اهل فکر و قلم و روشنفکران بود. حال با این معیار چگونه باور کنیم که استاد از انتشار سخنان خود رنجیدهاند و رواج و بازتاب نظرات مناقشهبرانگیز و بحثآفرین خود را برنتابیدهاند؟ آیا نسبت به عقیدهی خود تعصبی ناخواسته داشتهاند و یا انعکاسی در این وسعت و اندازه را مانع آفتابی شدن خورشید حقیقت از پس ابرهای سیاه و آلوده میدانند؟
جناب آقای دکتر ملکیان!
اگر وظیفه و رسالت روشنفکر "تقریر حقیقت" است تا "تقلیل مرارات" پس چرا از آشفتن اذهان خوگرفته با اوهام تمدن پیش از اسلام میگریزید؟ آیا تداوم پیوند دوستی میان شما و جماعت ناسیونالیست بیش از تقریر حقیقت نزد شما ارزش دارد؟ آیا این موضوع که آنان نیز در راه عزت و سربلندی ایران زجرها و دردها را به جان خریدهاند بهانهی مناسبی برای کتمان حقیقت است؟
حالیا که خلاصهی گفتههای شما و متن کامل پیادهشدهی سخنانتان منتشر شده و چنین واکنشها را برانگیخته، چرا از پاسخ دادن تن میزنید؟ از اتفاق همین بازتابها نشان داد عرصهی اینترنت و وبلاگ کارکردهای جدیای نیز در نهاد خود دارد که اغلب به غفلت و بیاعتنایی از کنار آن عبور میشود. امروز به مدد انقلاب فنآوری مرزهای جغرافیایی و زمانی درنوردیده شده و به اندک زمانی، یادداشت یا مقالهای در کران تا کران این کُره خاکی بدست اهلش میرسد. حال آیا جای پاسخگویی در همین میدان یا دستکم در میدانی دیگر چون مجله یا روزنامه نیست؟
جناب آقای دکتر ملکیان!
ما نه اهل غوغاسالاری هستیم و نه اهل هیاهوسازی، که اگر بودیم هزار راه کمهزینه و پرفایده برای صعود از پلکان شهرت در پیش چشم ماست. هدف ما صیقل اندیشههایمان از زنگارهای خرافه و افسانه و موهومات است و از انتشار این سخنان و بازتاب نقدهای آن نیز جز این هدفی نداشتهایم.
حال که به گذشته بازمیگردیم و به انتشار نیافتن چند هزار برگ سخنرانیهای شما اندیشه میکنیم ناچار در گوشهی ذهنمان پرسشی جان میگیرد. آیا جز دلیلی که بارها تکرار کردهاید (که برخی سخنان پیشین خود را امروز قبول ندارید) همین تنشزا بودن و بحرانآفرینی یکی از اسباب خاک خوردن آن سخنان در پستوی زمان نیست؟
جناب آقای دکتر ملکیان!
روشنفکری ایران جز هزار بلایی که بدان گرفتار است در چنبرهی عزلتگزینی و خلوتنشینی، به انزوایی خودخواسته گرفتار آمده است. اگر روشنفکر قرار است گوهر حقیقت را عیان کند مگر راهی جز ارتباط با عموم مردمان نیمهفرهیخته راهی پیش پای اوست؟ سخن راندن در محفلی محدود و در جمعی معدود کجا قابل قیاس است با رسالت روشنفکری که باید بکوشد دانستههای خویش را به آستانهی آگاهی عموم برساند؟ از آن سو، اگر بنا باشد روشنفکر از واهمهی سوء برداشت احتمالی دیگران دم فرو بندد که دیگر هیچ نظریهپرداز و پژوهشگری مجال بیان یافتههای خویش را نمییابد.
جناب آقای دکتر ملکیان!
همچنان که میدانستیم شما دستکم در میان وبنگاران اندیشهورز شناختهشدهای نبودید. انعکاس همین سخنان نه تنها تلنگر و جرقهای در ذهن مشتاقان حقیقت زد که بسیاری را به مطالعه کتب اندک و پیگیری اندیشههای شما ترغیب نمود. و این معنای جز رساندن شما به آستانهی آگاهی عدهای اهل فکر چیز دیگری نیست. بار دیگر تکرار میکنیم در انتخاب و انعکاس سخنان شما هیچ گزینش شیطنتآمیزی در کار نبوده است. مقایسهی سیدی سخنان شما با متن کامل پیاده شده و سنجش آن با متن خلاصهی انتشار یافته، میزان امانتداری ما را آشکار خواهد ساخت.
جناب آقای دکتر ملکیان!
سخن کوتاه کنیم که وقت استاد گرانبهاتر از آن است که صرف خواندن چنین پرسشها و گلایههایی شود. ما از سر شوق دست به کار انتشار سخنان شما شدیم. آنچه را که در این نوشتار طرح کردیم پرسشی است از سر درد که پاسخی از سر مهر میطلبد.
با سپاس
مسعود برجیان-اکبر داستان پور
20/6/1384
یاد باد روزگاران رقص قلم بر صفحه سپید کاغذ...یاد باد!
بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام ...
خوشحالم که وبلاگ شما رو اگرچه به صورت کاملا تصادفی ، پیدا کردم . واقعا وبلاگ جالبی دارید .
خیلی تمایل به تبادل لینک با شما رو دارم . دوست دارم لینکتون رو تو سایتم داشته باشم تا هر وقت هم خودم و هم بازدید کننده هام دلمون خواست بتونیم بهت سر بزنیم .
اگه مایل به تبادل لینک باشی دوست دارم سایت من رو با نام
۩۞۩صحنه دارترین فیلم سال۩۞۩ لینک کنی . و حتما به من اطلاع بده که وبلاگ تو رو با چه نامی لینک کنم .
ارتباط
سلام
خیلی وقت بود از ملکیان چیزی نخوانده ام دلیلشبماند.
بااحترام:
SAYEESABZ
سلام جناب داستانپور
کمتر مینویسید!
نامهرا خواندم. قابل عرض اینکه: هر یک از ما در هر سطحی کاری که تصور میکنیم درست است را انجام میدهیم. نه جای منت است و نه جای گلایه.
در شادی و امید.