بهخوبی یاد دارم گفتگویی را که زمانی در فرودگاه اصفهان با مصطفی ملکیان داشتم و ایشان "مهمترین" و "سودمندترین" راهحل رفع مشکلات عملی و مسائل نظری جامعه ایرانی را پرداختن به فلسفه و آموزش آن میدانست. امروز که مقالهای از برتراند راسل در مجله وزین مدرسه با عنوان «چگونه میتوان فیلسوف شد؟» را میخواندم مرتب این خاطره از گفتگوی با او در ذهنم حاضر میشد و به گونهای غیرمستقیم به درستی این رأی او گواهی میداد. متاسفانه هرچه در دنیای مجازی جستجو کردم متن این مقاله را پیدا نکردم اما به جد توصیه میکنم اگر به مجله مدرسه دسترسی دارید آنرا بخوانید؛ سادگی، دقت و طنز خاصی که راسل در نوشتههایش استفاده میکند آنها را خواندنی میکند مخصوصاً که بهنظرم ترجمه سعید عدالتنژاد از این مقاله بسیار خوب و روان انجام شده است.
رامین عزیز چند روزی است که مرا به بازی آرزوها دعوت کرده است و من فرصتی برای لبیکگویی به آن نیافته بودم. شاید در کُنه وجودم جان آرزومندی داشته باشم، اما ترجیح میدهم شعری از «آوا کوهبر» را اینجا بنویسم؛ بجای آنکه بخواهم در انتظار حجلهی بختی باشم برای دست در دست آرزو نهادن.
به مغازهی آرزوها رفتم
بر سر دخل خدا را دیدم
رویا را متر میزد
انسانها را دیدم
همه در حال چانه زدن
به خودم گفتم بخرم نخرم
تهی از مغازه بیرون آمدم
آرزوها را پشتسر گذاشتم
سوار تاکسی تنهایی شدم
و نشانی دلم را به او دادم
دور گشتم
از شهر بیهودگی
عبدالکریم سروش سالهاست که حرف کارا و گرهگشایی برای گفتن ندارد و نمونهاش سخنرانی منتشر شده او در آخرین شماره مجله مدرسه. تکرار مکررات همیشگی و با پارادوکسهای درون متنی زیاد؛ از همان گونهای که سالهاست بدان دچار است؛ سعی در ترکیب و کنار هم نشاندن «تاریک اندیشی غزالی مآب» با «اصلاح طلبی خردورزانه دینی»! این خلط و گزافهبافی در مقالهی اخیر او نیز همچنان باقی است؛ از طرفی تأکید بر این که برای روشنفکر دینی «خردورزی» و «نقادی»، «از عناصر اصلی و اساسی است» و پایگاه این نقد و خردورزی نیز مدرنیته، و از سوی دیگر پافشاری بر اینکه نگاه روشنفکری دینی یک نگاه «صرفاً تحقیقی» و «علمی» نیست بلکه «درد دین» دارد و موضع او «موضعی ایمانی»! او مینالد که «مدرنیته از در و دیوار میبارد اما منابر ما هنوز صبر و توکل و قضای الهی را به معنای سنتی آن ترویج و تعلیم میکنند» و میگوید که این تعارض «مطلقاً بخشودنی و پذیرفتنی نیست» از سوی دیگر خوب است خوانندهی این نوشته به کتاب حکمت و معیشت و یا اوصاف پارسایان که تقریری از سخنرانیهای منبری سروش است نظری بیفکند. «بت شکنی و مقابله با بتسازی» را از پایههای روشنفکری ذکر میکند اما تعبد او نسبت به مولانا برای همهی آشناست و مگر تعبد جز سر بر آستانهی بتی فرود آوردن است؟...
باور کنید قصد توهین به سروش را ندارم و آنهایی که مرا میشناسند خوب میدانند که خود نیز زمانی از «زیر عبای او به در آمدهام!» اما به گمانم در این مقطع تاریخی دلبستن به نظریهها و اندیشههای او نه تنها چندان گرهگشای مشکلات ما نیست و بلکه حتی آفاتی در آموختن روش درست اندیشیدن و دوری از مغالطههای منطقی و گفتاری دارد که نباید به سادگی از آنها گذشت، چه آنکه اگر اینگونه سخن گفتن تبدیل به «فرهنگ» شود حال و اوضاع ما نه تنها بهبودی نمی یابد که رو به وخامت خواهد نهاد و این سرکنگبین جز بر صفرا نخواهد افزود. مطمعن باشید.
My own hope is, a sun will
Pierce the thickest cloud ever stretched:
That after last, returns the first,
Though a wide compass round be fetched;
That what began best, can't end worst.
Nor what God blessed once, prove accurst.