سالهاست که خوانندهی مجلهی "نقد و نظر" هستم، مجلهای که در اوایل دههی هفتاد و توسط گروهی از روحانیون نوگرا و در رقابت با مجلهی "کیان" و با بودجه و صاحب امتیازی "دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه علمیه قم" شروع بکار کرد ولی پس از مدتی در رقابت با کیان چنان پیشی گرفت که بسیاری از افکار و اندیشههای که در کیان قابل طرح نبود در آن مجال انتشار یافت. مصطفی ملکیان در سمت مشاور ارشد آن قرار گرفت و بسیاری از اساتید لائیک ایرانی که هیچ تعلق خاطری به باورهای ایدئولوژیک حکومت نداشتند و حتی این بیباوری را در نوشتههای خود عیان میکردند (مانند دکتر حسین بشیریه، موسی غنینژاد و...) در آن مجال نوشتن و طرح اندیشههای خود را یافتند و توانستند با ترجمه متون غربی در زمینههای فلسفه دین، فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق و انتشار آن در این مجله آنرا به ارگان جدیدی برای روشنفکران ایرانی تبدیل کنند. این شیوه عملکرد مجله نقد و نظر با با مخالفتهای شدیدی در داخل و خارج حوزه مواجه شد و حتی پس از دوم خرداد سال هفتاد و شش، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در مقالهای در نشریه عصر ما، مجله نقد و نظر را تلویحاً به ترویج کفر و بیدینی متهم کرد.
البته از دو سال پیش با تغییر و تحولات گسترده مدیریتی در دفتر تبلیغات اسلامی این مجله نیز چالاکی و شادابی خود را از دست داده و مدیرانی بر آن گمارده شدهاند که نزدیکی زیادی به مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (زیر نظر مصباح یزدی) دارند و بیشتر دغدغهی دفاع از "سنت" و حتی عقاید بنیادگرایانه را دارند تا مسائلی در حوزهی نواندیشی. شمارههای ۳۳-۳۴ این مجله با موضوع "دین و بهداشت روانی" را بنظرم باید از آخرین شمارههای ارزشمند این مجله بشمار آورد که در آن مفهوم سلامت روان، مولفهها و عوامل ایجاد آن و نقش دین در سلامت روان بخوبی کاویده شده است. امروز دیدم که دوست نادیده، جناب آقای علیرضا محمدیزاده، زحمت کشیده و اقتراح این مجله با مصطفی ملکیان را در وبلاگ معنویت و عقلانیت منتشر کرده است، اقتراحی که به نظرم تمامی آن ارزشمند و خواندنی میباشد ولی نشر همین اندک نیز جای تشکر فراوان دارد. پیشنهاد میکنم آنرا حتماً و با دقت بخوانید. بسیاری از نکات مطرح شده این مصاحبه میتواند در سلامت ذهنی – روانی همه ما نقشی موثر داشته باشد...
همیشه معتقد بودهام که در میدان روابط دو نفرهی انسانی نمیتوان عشقی یکطرفه را آب و دانه داد... عشق یکطرفه مثل غذای نجویده میماند... در این روابط، عاشق هم تحقیر میشود هم متهم!! و در کوتاه زمانی هم بیتفاوتی همه چیز را حل میکند... تقریباً هم اطمینان پیدا کردهام که آدمها خودخواهتر از آنند که بتوان توقعی از آنان داشت حتی در یک رابطه سادهی انسانی. برای همین سالهاست سعی کردهام تا از ورود به میدان دو نفرهی عاشقانهی روابط انسانی بپرهیزم. ولی با همهی این احوال گاهی ترجیح دادهام در مهربانی اشتباه کنم تا با نامهربانی دقت و جدیت داشته باشم...
امروز فکر میکردم که بسیاری از ما، روانشناسان، انسانشناسان و فیلسوفان معتقدیم و یا چنان رفتار میکنیم که گویی عالیترین ارزشی که در زندگی یک فرد وجود دارد عبارت است از خودمختاری و یا استقلال شخصیت. این نکتهای است که سنتهای اخلاقی – دینی ما هم بر آن تأکید بسیار دارد و حتی کسانی که سعی در شکل دهی به یک معنویت سکولار دارند (مانند مصطفی ملکیان) آنرا یکی از ارکان طرحشان قرار دادهاند و شرط لازم خوشبختی و یا موفقیت را هم بکاربردن این اصل در تمام شئون زندگی و تصمیم گیری با توجه به آن میدانند. و شخص خودم هم تماماً با این نظریه همداستان!
ولی بهراستی برای این مدعا چه دلیلی وجود دارد؟ برای ما این شاخص شخصیتی چنان بدیهی شده است که کمتر به این سوال فکر کردهایم. آیا نمیتوان در صحت آن تردید کرد؟ آیا خودمختاری و یا استقلال شخصیت یک فضیلت بیچون و چرا است؟