آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

آب و آیینه

به گلشن‌رویی آب و روشن‌روزی آیینه

جستاری در الگو‌های سلامت

برای مسعود برجیان؛ به امید کاهش درد و رنج‌های مادرش، و به پاس یادکرد و گرامی‌داشت روان پدرش.

***

۱- والتر لیپمن، روزنامه‌نگار شهیر آمریکایی معتقد است: «در بیشتر موارد، چنین نیست که ما ابتدا ببینیم، و سپس مشخّص کنیم، بلکه ابتدا مشخّص می‌کنیم و سپس می‌بینیم. در بی‌نظمی عظیم، پر سر و صدا، و فلان‌فلان شده‌ی جهان بیرونی، ما آنچه را فرهنگمان برایمان مشخص کرده برمی‌گزینیم، مایلیم آن چیزی را که بر گزیده‌ایم به صورتی که فرهنگمان برای ما کلیشه کرده‌است ادراک کنیم.» بنظرم این سخن در عصر ارتباطات از اعتبار بیشتری برخوردار است و ما نمی‌توانیم همه‌ی اطلاعاتی را که هر روز بر سرمان می‌ریزد پردازش کنیم و به ناچار، باید برای فهم کردن جهان، اطلاعات را از فیلترِ چارچوب‌های ذهنی خود بگذرانیم؛ چارچوب‌ها و شاکله‌هایی که در نحوه‌ی دیدن، سامان دادن، و تفسیر اطلاعات ما اثر می‌گذارند و تعیین می‌کنند که امور جهان را چگونه ببینیم.

۲- دانشمندان علوم تجربی این چارچوب‌های ذهنی را الگو و یا "پارادایم" می‌نامند. پارادایم، مدل یا چارچوبِ چگونه اداره کردن علم است. پارادایم، مسایلی که می‌توانند تحقیق شوند و یا روش‌های تحقیق آن‌ها را معیین می‌کنند. آن مسایلی که با الگوی دانشمند سازگار نیستند معمولاً فاقد ارزش تحقیق قلمداد می‌شوند. هر جند پارادایم‌ها ممکن است توانایی ما را برای دیدن برخی چیزها محدود کنند ولی طرحی منسجم ارائه می‌کنند که دانشمندان می‌توانند حول محور آن، تلاش‌هایشان را برای فهم جهان هماهنگ سازند.

۳- پزشکان نیز مانند دانشمندان، بسیار تحت تأثیر این پارادایم‌ها و یا الگو‌ها هستند. الگوی غالب پزشکی در قرن بیستم، الگوی "زیست پزشکی" نامیده می‌شود. الگویی که بشدت متأثر از "دوگانه انگاری دکارتی" بود و در آن ذهن و بدن را دو جوهر جدا از هم می‌دانستند. در این پارادایم، با بدن به‌مانند ماشینی رفتار می‌شد که با حدف یا جایگزین ساختن بخشِ بیمار یا از بین بردن جسم خارجی‌ای که علت مشکل بود، تعمیر می‌شد. کشف عوامل بیرونی بیماری مانند باکتری، ویروس، مواد شیمیایی و کمبود ویتامین‌ها، قوت این پارادایم را در پزشکی قرن بیستم افزایش داد و بنابراین طبق این چارچوب، فقط عوامل زیست شیمیایی پزشکی ملاحضه می‌شد. این پارادایم اغلب مشوّق درمان‌هایی بود که پرهزینه و زیان آورند و حتی از حدود یک الگویی علمی فراتر رفته و در مقام یک مرجعیت و سنّت حکم جزمی نشسته بود. چه آنکه یک الگوی علمی، هنگامی که داده‌هایی کشف می‌شوند که با آن سازگار نیستند، مورد تجدیدنظر قرار گرفته و یا کنار گذاشته می‌شوند. اما یک حکم جزمی در داده‌های معارض تصرف می‌کند تا با آن الگو سازگار شوند و یا وجود آن‌ها را نادیده می‌گیرد.

۴- اما در اواخر قرن بیستم الگوی زیست پزشکی با چالشی جدی روبرو شد و این فرض که عوامل زیستی سلامت و بیماری شایسته‌ی تحقیق و عمل‌اند زیر سوال رفت. در پارادایم جدید سلامت و بیماری ابعاد بسیاری دارند و حتی ابعاد روانی و اجتماعی و رفتاری، کارکرد زیستی را تحت تأثیر قرار داده و در سلامت و بیماری نقش بسزایی ایفا می‌کنند. الگوی جدید را "زیست روانی – اجتماعی" نامیدند که جان کلام آن، بسط الگوی قبلی، برای شمول عوامل مهم دیگری است که از چارچوب "زیست پزشکی" بیرون است؛ بدون آنکه تأثیرات زیست پزشکی نادیده گرفته‌شود. این الگوی "واقع‌گرایانه‌تر" در پرتوی نقش مهمی است که شیوه‌های زندگی در بیماری‌های دهه‌های اخیر دارند. در این الگو که مبتنی بر نظریه‌ی "سیستم‌های کلی" است، هیچ چیزی به‌طور مجزا وجود ندارد و به‌عنوان مثال پزشکان را مجبور می‌سازد که  آثار درمانشان را بر «کل» بیمار ملاحضه کنند، نه فقط بخشی که می‌خواهند تعمیر کنند. الگوی زیست پزشکی کل را فراموش کرده بود، زیرا هر چیزی جز عوامل زیستی را نادیده می‌گرفت و تمام فکر و ذکر، بدن و بیماری می‌شد و بیمار را به عنوان یک شخص فراموش می‌کرد.

۵- به تبع این تغییر پارادایم، تعریف سلامت نیز تغیر یافته است. در این تعریف اینکه ما بیمار هستیم یا سالم، صرفاً به اینکه چه احساسی داریم و یا حال بدنمان چگونه است وابسته نیست و چه بسا به اوضاع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم وابسته باشد. تعریف سلامت همیشه در فرهنگ‌ها و زمان‌های مختلف در حال تغییر بوده است؛ مثلاً در طی قرن بیستم نگرش‌ها درغرب به "هم‌جنس‌بازی" تحولات بسیاری یافته‌است و از یک «گناه» به یک «بیماری»، و از بیماری به یک «شیوه‌ی بدیل برای زندگی» تبدیل شده‌است. و یا در کشور خودمان مصرف مواد مخدر از یک «تفریح» به یک «جرم قانونی» تبدیل شد و در حال حاضر نیز سعی می‌شود به عنوان یک «بیماری» تلقی شود. سیگار کشیدن نمونه‌ی دیگری است که ابتدا به عنوان یک رفتار مطلوب و جذاب دانسته می‌شد و کم‌کم به یک خطر برای سلامت و یک عادت بد تبدیل شده و در حال حاضر نیز در حال تبدیل شدن به یک رفتار به‌لحاظ جتماعی ناپسند است. حتی بنظرم می‌رسد طرز تلقی و رویارویی با امر "زایمان" به دو صورت «طبیعی» و «پزشکی» را بتوان در این چارچوب فهم کرد.

۶- به هر حال، با آنکه می‌بینیم حتی درون فرهنگی واحد نیز برخی رفتار‌های مضر بیماری قلمداد شده، و رفتار‌هایی به همان اندازه مضر، بیماری تلقی نمی‌شوند، ‌و برخی رفتارها، در یک دهه از عادات بحساب آمده و در دهه‌ی بعدی بیماری محسوب می‌شوند، ولی ظاهراً وفاقی بر سر تعریف سلامت و آن اینکه سلامت صرفاً "فقدان بیماری" نیست پدید آمده است؛ تعریفی که حتی آنجا که «سازمان بهداشت جهانی» سلامت را به « حالت صحت کامل جسمانی، روانی، اجتماعی و... نه صرفاً فقدان بیماری یا عارضه» تعریف کرده است بازتاب یافته‌است. مشابه این تعریف را می‌توان در مفاهیم روانشناسان انسانگرا؛ همچون "آبراهام مزلو"، بسیار سراغ گرفت.

۷- ما در تفکر روزمره عادت کرده‌ایم دیدگاهی "دو مقوله‌ای" درباره سلامتی و بیماری داشته‌باشیم؛ یک شخص یا بیمار است و یا بیمار نیست، و مراقبت‌های بهداشتی متمرکز بر حرکت دادن فرد از دسته‌ی "بیماران" به دسته‌ی "تندرستان" بوده است. ولی این مفهوم دومقوله‌ای "بیماری – سلامت"، توجهی به طیف نقاط این دو نمی‌کند؛ شخصی که صرفاً یک بیماری خفیف دارد با شخصی که بیماری‌های جدی متعددی دارد متفاوت است. توصیف واقعاً دقیق بیماری و سلامت آن‌ها را در یک زنجیره و طیف قرار می‌دهد؛ حالتی که در آن شخص به شدت در خطر مرگ زود هنگام قرار گرفته، یک سر این طیف است و سر دیگر آن، بهترین حالت سلامتی که شخص در آن حالت در برابر بیماری مقاوم است. موقعیت هیج یک از ما در زنجیره ثابت نیست و حتی سالم‌ترین افراد هر از چند روزی بدی و بیماری دارند. در دیدگاه رایج و سنتی درباره‌ی سلامتی و بیماری، مادام که به بیماری مبتلا نشویم مراقبت‌های بهداشتی به فراموشی سپرده شده و پس از آنکه بیماری پیش آمد به دنبال درمان می‌گردیم، اما در مقابل، اگر سلامت و بیماری را در یک طیف در نظر بگیریم اقداماتی انجام خواهیم داد که ما را بیشتر به سمت بهترین وضعیت سلامت می‌برد.

کلمات در اندوه

...

«با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کِِرم دارید تو هم می‌لولید. چی خیال کرده‌ید؟ همه‌تون، از وزیر و وکیل گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می‌شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگ‌تون به خودتون برسید فاصله دو عددتون می‌شه صد. صِدام رو می‌شنفید؟ می‌شید یه پیرمرد آب زیپوی عوضی بو گندو. کافیه دور تند نیگاش کنید. همین که دور تند نیگاش کردید می‌فهمید چه گندی زده‌‌ید. می‌فهمید چه چیز هجو و مزخرفی درست کرده‌ید. حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده‌ند؟... از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد اولین کاری که می‌کنید، اینه که عاشق همدیگه می‌شید. لعنت به شما و کاراتون که هیشگی ازش سر در نمی‌آره. عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد بچه‌دار می‌شید و بعد حالتون از هم به هم می‌خوره و طلاق می‌گیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز عاشق یکی دیگه می‌شید. لعنت به همه‌تون. لعنت به همه‌تون که حتی مثِ مرغابی‌ها هم نمی‌تونید فقط با یکی باشید... بوق نزن عوضی! صداش رو خاموش کن و گوش کن ببین چی دارم می‏گم! همه‏ش هفتاد، هشتاد سال. یعنی اگه شانس بیارید، اگه خیلی زودتر ریقِ رحمت رو سر نکشین، خیلی که توی این خراب شده باشید هفتاد، هشتاد سال بیش‌تر نیست. لامسبا اگه هفتصد سال می‏موندید چی‌کار می‏کردید؟ گمون‏م خون هم رو تو شیشه می‏کردید. گرچه همین حالاش هم می‏کنید. یعنی غلطی هست که نکرده باشید؟ به شرفم قسم هر کاری که خواسته‌ید کرده‌ید و اگه نکرده‌ید لابد نتونسته‌ید بکنید. مطمئنم از سردل سوزی و این جور چیزها نبوده که نکرده‏ید. حکماً عرضه‏ش‏رو نداشته‌ید. همین دیروز تو روزنامه خوندم یارو واسای یک عوضی دوپای دیگه‏ی مث خودش زن‏ش و بچه‏ی دو ساله‏ش رو گوش تا گوش سر بریده. گمونم اگه سه تا بچه هم داشت باهاشون همین کار رو می‏کرد. دنبال چی می‏گردید؟ آهای عوضی‌‌ها! آهای با شما هستم! با شما که هرکدوم‏تون فکر می‏کنید دهن آسمون باز شده و تنها شما از توش پایین افتاد‌ه‌‌ید. اگه تا حالا کسی بِهِ‌‌تون نگفته من می‏گم که هیچ‌ اشغالی نیستید. من یکی که براتون و برای کاراتون تره هم خُرد نمی‏کنم. حیف این زمین که زیر پای شماست. حیف این زمین که توش دفن‌تون کنند. شما را باید بسوزونند. شما رو باید بسوزونند و خاکسترتون رو بریزند توی دریا.... صِدام رو می‌شنفید؟»

نخستین بار نام «مصطفی مستور» را در برخی از شماره‌های نشریه کیان دیدم؛ داستان‌هایی که امضای او پایشان بود. گذشت تا چند سال پیش، «روی ماه خداوند را ببوس» مستور بسیار دلچسب بود و تحت تاثیر نگاه گفتمان رایج روشنفکران دینی. جمله‌ی ابتدای آن کتاب را هنوز فراموش نکرده‌ام: «هرکس روزنه‌ای است بسوی خداوند، اگر اندوه‌ناک شود. اگر به شدت اندوه‌ناک شود.» و دیروز که داستان «استخوان خوک و دست‌های جزامی» او را به خواندن گرفتم، باز این اندوه بچشم می‌خورد؛ «از دل هر کلمه، همه کلمه‌ها – هر قدر هم که شاد باشند – یواش یواش چیزی شور و شفاف تراوش می‌کنه. چیزی که بِهِ‌ش می‌گند اندوه. این طوری‌هاست که اگه ته اقیانوس‌ها و یا روی قله‌های کوه هم مخفی شده باشید، اون مایعِ شور و شفاف میاد سراغ‌تون. این طوری هاست که از درون ویران می‌شید. ذره ذره ذوب می‌شید و توی اون مایع غرق می‌شید. یعنی توی اون مایع حل می‌شید... تا اونجایی که به راوی این متن عجیب و غریب مربوط می‌شه، همه‌ی هیجان و زیبایی و عظمت و درخشش و عمق و معنا و لذت و شکوه و پیچیدگی این بازی به خاطر همین مایع شوره، اما تا اون‌جا که به کلمه‌ها مربوط می‌شه، این فقط نوعی بازی با کلماته که توی مایع شور و شفاف، توی اندوه اتفاق می‌یفته.»

می‌خواستم درباره‌ی کتاب «استخوان خوک و دست‌های جزامی» او مطلب مفصلی بنویسم،‌ چند بار هم دست به قلم شدم، ولی به‌هیچ روی دلپسندم نبود. بنظرم متن بالا که برگرفته از قسمت‌های آغازین کتاب است به اندازه‌ی کافی گویاست و مغز انگاره‌ها و اندیشه‌های او را نشان می‌دهد؛ پلشتی‌ها و ناپاکی‌های زندگی روزمره او را به ستوه آورده است و سعی می‌کند آن‌ها را عریان، مقابل چشمانمان قرار دهد...

 

پس نوشت: گویا رحمانیان هم می‌خواهد فیلم این کتاب را بسازد. باید نشست و دید.

برای دکتر رامین جهانبگلو

دکتر رامین جهانبگلو

سخت پیگیر اخبار دستگیری دکتر رامین جهانبگلو هستم و بالاخره امروز توانستم با همسرش مکالمه‌ای تلفنی ولی بسیار کوتاه داشته باشم؛ سخت نگران و مضطرب بود و نمی‌خواست به‌طور صریح سخنی بگوید.

یادش بخیر، دوسال پیش در چنین روزهایی بود که در اصفهان میزبانش بودیم. شور و حالی داشتیم از حضورش در میان دوستان، اگرچه شخصیتش برایمان کمی عجیب می‌نمود؛ کاملاً مدرن،‌سکولار و نامقید به سنت‌های خشک و مرسوم جامعه‌ی ایرانی و در عین حال مودب و صبور؛ جز هنگامی که سخن از روشنفکران دینی و پروژه آن‌ها به میان می‌آمد. فریادهایی که با اعضای کانون پژوهش‌های دکتر علی شریعتی و یکی از اساتید دانشگاه اصفهان بر سر هم می‌کشیدند را فراموش نمی‌کنم؛ یک بحث و مجادله سخت فکری با چاشنی بسیار قوی شور و هیجان. در ابراز مواضعش صلابتی داشت مثال زدنی؛‌ اگر چه این صلابت گاهی بوی غرور می‌داد ولی اندیشه و پشوانه‌ی فکری پرمایه‌ای که در پشت آن نشسته بود آنرا قابل قبول می‌ساخت.

اتهام جاسوسی به او برایم غیر قابل قبول است و آنرا هزینه‌ی مضاعفی می‌دانم که جامعه فرهنگی و روشنفکری ایران برای رسیدن به خواستهای خود دوباره مجبور به پرداخت آن شده است و در عین حال طعمه‌ای برای زهر چشم گرفتن از اصحاب فرهنگ و اندیشه. دولت جمهوری اسلامی نیز مطمعناً برای این دستگیری هزینه کمی نمی‌پردازد؛‌ چه آنکه جهانبگلو در سطح بین‌المللی نیز روشنفکر و فیلسوف شناخته شده‌ای است و بالطبع فشار جهانی برای آزادی او مضاعف خواهد بود. همچنین دستگیری چهره‌ای فرهنگی که التفاتی به سیاست نداشته است مطمعناً چهره‌ی جمهوری اسلامی را چه در داخل و چه در خارج تیره‌تر از آنچه هست می‌کند.

جهانبگلو روشنفکری است که به قول خودش سعی می‌کند جهانی بیندیشد ولی هرگز از یاد نمی‌برم هنگامی را که پس از فوت شاهرخ مسکوب با او تلفنی صحبت می‌کردم؛‌ بغضی گلویش را گرفته بود از برای ایران زمین، که چرا چنین ایران‌شناس و فرزانه‌ی ادیبی را از دست داده است. و من نیز دلم گرفته‌است برای مردمان این سرزمین، که چرا باید چنین اندیشمند ارزنده‌ای را در بند ببینند. امیدوارم هرچه سریع‌تر و چنان که شایسته و بایسته‌ی اوست به خانمان خویش باز گردد. این‌چنین باد.

 

پس نوشت:

نشانی جدید وبلاگی برای آزادی جهانبگلو
رامین جهانبگلو اعتراف کرد!
یاداشت بهرام با کلی لینک از نوشته هایی در این باره
رامین جهانبگلو را دریابید
بازداشت یک عامل بیگانه ( خبر ویژه کیهان)
جهانبگلو در زندان
دستگیری روشنفکر ایرانی رامین جهانبگلو
سفرها و دیدارها
برای آزادی رامین جهانبگلو
نظر زن نوشت
نظر پیام یزدانجو
کسی می‌داند چرا؟
مواضع مشارکت‌ البته بدون نام بردن از جهانبگلو!

وجه تسمیه‌ی برخی از القاب علمای اسلامی

هیچ‌وقت فکر کرده‌اید القاب و عنوان‌هایی مانند؛ آیت‌الله، حجة‌السلام، شیخ، آخوند، ملا و... که در جامعه اسلامی به "علمای دینی" نسبت می‌دهند چگونه به‌وجود آمده‌اند و منشاء پدیدآمدن آنها در تاریخ اسلام به چه صورت است. این القاب در واقع ابتدا بصورتی خاص مطرح بود که فقط به "اشخاص حقیقی معینی" اطلاق می‌شد که از بزرگترین شخصیت‌های دینی جامه اسلامی محسوب شده و در نظر عوام و خواص افرادی بی‌نطیر در علوم دینی مربوطه شمرده می‌شدند، ولی بعد‌ها برای کسانی اخذ، نقل، و تقلید شد که جز حسن ظن عامه سرمایه‌ی علمی زیادی نداشتند. به عنوان مثال، با آنکه در عرف "اهل رجال" عنوان "شیخ"، در مقام اطلاق، منصرف به "شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی" و عنوان "آخوند" مخصوص به "صدرالمتألهین شیرازی" بود، و همچنین در همین مقام، لقب "ملا"، نزد عامه و خاصه،‌ ناظر به "ملای روم، جلال‌الدین بلخی"، صاحب مثنوی معنوی شمرده می‌شد، ولی این عنوان‌ها، به سبب شأن زیادی که صاحبان نخستین آن‌ها در ذهن و نظر مردم پیدا کرده‌بودند، تدریجاً، تعمیم یافته و به صورت گسترده برای اشخاص دیگر نیز مورد استفاده قرار گرفت. چنانچه مثلاً "امام ابوحامد غزالی"، به جهت احاطه‌ی فوق‌العاده‌ای که در جمیع مسائل عقلی و نقلی مربوط به اسلام پیدا کرده‌بود، "حجة‌السلام" نامیده ‌شد و این عنوان برای مدت‌ها، از میان علما، فقط منحصر به وی بود، ولی بعد‌ها از انحصار وی بیرون آمده و از صورت "خاصِ - خاص" به‌صورت "خاص - ‌عام" تبدیل شد. همچنین نظیر این تعمیم در مورد "علامه‌ی حلّی" نیز پیش آمد؛ وی نزد علمای شیعه « اعلم علما و جامع معقول و منقول و اعجوبه‌ی عصر» بحساب می‌آمد و مخصوصاً به‌علت آنکه در سن کودکی، در اکثر علوم متداول عصر احاطه و تبحّر فوق العاده‌ای پیدا کرده بود، حیرت و تعجب عام و خاص را بر انگیخت و وی را، مظهر قدرت خدایی - "آیت‌الله" – نامیدند و این عنوان به او اختصاص یافت.

بنابر‌این این‌گونه عناوین و القاب ابتداً به‌سبب علوّ  مرتبه‌ی علمی برخی از علما،‌ مخصوص ایشان بود، ولی اهمیت فوق‌العاده آن افراد در نظر مردم، سبب شد که بعد‌ها، ظاهراً از باب تشویق افراد دیگر و وسعت نظر نسبت به آن‌ها، و یا مبالغه و مدح‌شان، از القابی خاص به القای عام تغیر یابند و برای کسانی که رسیدن به آن مراتب برایشان ممکن نبود، مشهور شدن به این عنوان‌ها مایه کسب حیثیت اجتماعی گردد.